رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

مراحل عاشق شدن !!

بعد یه روز یه نفر رو دیدم ... اون این شکلی بود ! ! ما اوقات خوبی با هم داشتیم .. من یه کادو مثل این بهش دادم وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم! ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم .. و این وضع من توی اداره بود .. وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ..     و من اینجوری بهشون جواب می دادم .. اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه.. و من اینجوری بودم ... بعدش ...
2 خرداد 1391

من اومدم

                             سلام ما برگشتیم،البته دیروز اومدیم ولی از بس خسته بودیم که فقط تونستیم بهتون سر بزنیم ولی خسته گی اجازه نداد تا براتون کامت بزاریم یا حتی پیام هاتون رو تائید کنیم ولی قول می دیم امشب بیاییم دیدنتون، امروز مامانی من رو برد مرکز بهداشت تا واکسن 1 سالگیم رو بزنند ولی بازم قصر در رفتم چون واکسن موند برای روز چهار شنبه   قد و وزنم خیلی خوب بود و خانوم دکتر خیلی راضی بود و می گفت از هم سن و سالهاش بزرگتره (ماشاالله ماشاالله به خودم) ولی مامانی گلایه...
1 خرداد 1391

تولد رادین جونه و هدیه خاله جون

این پست که برات گذاشتم هدیه خاله جون مامان ایلیا کاکل زریه برای شما،من خیلی خوشحال شدم چون دیروز نتونستم برات پست ویژه تولد بزارم و این کاری که خاله کرده خیلی خوشحالم کرد چون بیشتر عکس ها همون هایی بودند که خودم انتخاب کرده بودم تا برات بزارم ولی نشد و مشغله ی زیادی نزاشت. ایلیا جون و مامان گلش دستتون درد نکنه http://eilyakakolzari.niniweblog.com/ چه لطیف است حس آغازی نو و چه زیباست روز آغاز تنفس… و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! تولدت مبارک                              ...
27 ارديبهشت 1391

ممنون به خاطر وجود گلتون و یادگاریهاتون

سلام یه سلام گرم و بهاری به شما دوست های گلمون،از همه ی دوستها و خاله های مهربونمون سپاس گذاریم و ممنون که به یادمون بودند و دیروز برامون پیام تبریک فرستادند،شرمنده همتون شدیم و بی نهایت از لطفتون سپاس گزاریم،ببخشید که نتونستم بیام و از تک تکتون تشکر کنم البته میام و لطفتون رو جبران می کنم،دیروز سرم خیلی شلوغ بود البته نه این که مهمون داشته باشم چون خودم هم مهمون بودم ولی از صبح با رادین بیرون بودیم و سر فرصت میام و براتون می نویسم که چیکارها کردیم الان هم باید برم و همه کارهام رو بکنم و اماده بشیم که عصر میریم تهرات و بابایی کار داره و از شما مهربون ها هم می خوام تا برامون دعا کنید تا موفق بشیم.اگه نتونستم پیام هاتون رو تائید کنم ببخشید حتم...
27 ارديبهشت 1391

انتظارلنتظار انتظار............

سلام جوجوی من٫عزیز دلم یه سال پیش همچین روزی داشتیم به لحظه موعود  نزدیک میشدیم،دیگه لحظه های سخت و کش دار اتظار بار و بندیلش رو جمع می کرد تا بره و جاش رو بده به ثتنیه های شیرین بودنت و لمست و بوییدنت،من چه قد خوشحال بودم که از فرداش قراره به جای این که تو دلم باشی قراره بیایی تو بغلم و دیگه وقتی میرم سونو با حسرت و اشتیاق به مانیتورش زل نمی زنم و چشمهام رو به روی ماهت می دوزم و یه دل سیر نگاهت خواهم کرد،خوشحال بودم چون می دونستم فردا با دیدن چشمهات و بغل کردنت همه ی سختی ها فراموشم میشه ،چون دیگه از فردا یه فرشته قرار بود بیاد و قدم رو چشمهامون بزاره و بشه چشم و چراغ خونمون. یادم سال پیش همین موقع وقتی رفتم حموم کلی گریه کردم ط...
25 ارديبهشت 1391

عمه جون لنگه کفشم کو؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

پنچشنبه عصر  قرار بود با سپید بریم بیرون تا برا مامانش کادوی روز مادر بگیره وقتی سپید اومد بابا که دید ما داریم  حاضر میشیم و وقتی فهمید برای چه کاری داریم میریم بیرون خواست تا اگه مزاحممون نیست همراهمون بیاد و من هم خدا خواسته قبول کردم و 4 تایی رفتیم بیرون و خیلی هم خوش گذشت و سپید هم با کمک من و بابایی برا مامانش یه جفت کفش خوشتل خرید ،.وقتی داشتیم بر می گشتیم سمت خونه عمه جون  به سپید زنگ زد و گفت همونجا وایسید که من هم رسیدم و شما همش بازی گوشی میکردی و جدیدا هم یاد گرفتی تا کمی گرمت میشه شروع می کنی به در اوردن کفش و جورابت و بازهم این کار رو کردی و من برای این که کفشت رو به دهنت نزنی و یا رو زمین نندازیش گذاشتم...
24 ارديبهشت 1391

وای که چه قد خندیدم

این نوشته های بامزه دیشب بهم ایمیل شده بود و من با خوندنشون کلی خندیدم ،ایشاالله شما هم با خوندنشون گل لبخند بشینه رو لبهاتون                                                                              آخه فـــک و فامیـــله داریم؟!!   ...
24 ارديبهشت 1391

روز مادر مبارک

  گفتم مادر! ... گفت: جانم گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم ... ... ... ... گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چششمانم اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم...! همیشه از درد گفتم و از رنج   به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره! به سلامتی مادر بخاطر اینکه هیچوقت نگفت من همیشه گفت بچه هام... به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته به سلامتی مادر بخاطر زندگی که همراه با شادی و امید و مهربونی بهمون میده به سلامتی مادرچون هیچوقت خ...
24 ارديبهشت 1391