انتظارلنتظار انتظار............
سلام جوجوی من٫عزیز دلم یه سال پیش همچین روزی داشتیم به لحظه موعود نزدیک میشدیم،دیگه لحظه های سخت و کش دار اتظار بار و بندیلش رو جمع می کرد تا بره و جاش رو بده به ثتنیه های شیرین بودنت و لمست و بوییدنت،من چه قد خوشحال بودم که از فرداش قراره به جای این که تو دلم باشی قراره بیایی تو بغلم و دیگه وقتی میرم سونو با حسرت و اشتیاق به مانیتورش زل نمی زنم و چشمهام رو به روی ماهت می دوزم و یه دل سیر نگاهت خواهم کرد،خوشحال بودم چون می دونستم فردا با دیدن چشمهات و بغل کردنت همه ی سختی ها فراموشم میشه ،چون دیگه از فردا یه فرشته قرار بود بیاد و قدم رو چشمهامون بزاره و بشه چشم و چراغ خونمون.
یادم سال پیش همین موقع وقتی رفتم حموم کلی گریه کردم طوری که بابایی جون و مامانی جون و بابا فرهاد نگران شدند و سراسیمه خودشون رو رسوند و تا علت گریه های من رو که تبدیل به هق هق شده بود رو بدونند،می دونی دلیل گریه هام چی بود،گفتم چون اخرین باری که با رادین رفتم حمومو بعد از این دیگه هر جا که من میرم و هر کاری که من می کنم رادین باهام نیست،چون من بعد دلم خالیه از وجود یه موجود ناز که هدیه ی خداست،دلم گرفته بود چون دیگه با من و تو وجود من نفس نخواهی کشید و خودت مستقل خواهی شد،چون دیگه از جون خون من قرار نبود تغذیه کنی و بعد از این شیر خواهی خورد.دلم گرفته بود ولی احساس این که لمست خواهم کرد لبخند رو به لبهام میاورد.
سال پیش این موقع همه تو تکاپو بودند و اتاقت رو اماده می کردند البته اتاقت از دو ماه پیش اماده بود ولی مامانی جون سیسمونی رو برای دیدن مهمون ها اماده می کرد،همه برای رسیدن فردا لحظه شماری می کردیم و دوست داشتیم زود صبح بشه و بریم بیمارستا تا بیایی پیشمون،اون شب من و بابایی تا صبح نخوابیدیم و برای شما فیلم گرفتیم و کلی برات حرف زدیم که وقتی بزرگ شدی نشونت میدم.
اون شب داز ترین شب برای من بود حتی طولانی تر از شب یلدا چون چشم انتظار دمیدن صبح بودم و منتظر اولین چشمک خورشید تا زودبریم بیمارستا و تورو برای همیشه کنارمون داشته باشی،اون شب کلی نماز خوندم و دعا کردم تا خدا جون همانطور که تا این لحظه کمکمون کرده فردا و فرداها هم کمک حالمون باشه تا بدون هیچ مشکلی زمینی بشی.
وای که نه ماه چه لحظه های شیرین ،سخت و کشداری بود نه ماهی که به اندازه نه سال گذشت ولی 26 اردیبهشت این انتظار به سر اومد و شما اومدی تا لحظه های کشدار انتظار رو برامون شیرین کنی.
پارسال این موقعه ها ثانیه به ثانیه مون پر بود از انتظار انتظار انتظار انتظار............................................
و از وقتی که به دنیا اومدی زمان به سرعت برق و باد حرکت می کند و عقربه های ساعت به دنبال هم می دوند و با بودنت چه زود یک سال به سر امد طوری که بعضی اوقات دلم می خواست می تونستم زمان رو از نگه دارم تا از لحظه لحظه های بودن در کنارت،نوزادیت،و توانایهایت که هر لحظه به روز می کردی بیشترین استفاده را بکنم،یک سال گذشت و من خیلی حرف ها که دلم می خواست برات بنویسم رو نتونستم بنویسم،یک سال گذشت و من دلم برای نوزادیت تنگ میشه،یک سال گذشت و از خدا می خوام که وقتی به این یک سال فکر می کنم احساس نکنم که فرصتهایی بوده که از دست دادم.
دوستت دارم ای پایان همهی اتظار ها
دوستت دارم ای نهایت عشق و تمنا
دوستت دارم فرشته ی پاک خدا
شمارش معکوس برای لحظه ی شکفتنت شروع شده نفسم
الان که دارم برات می نویسم شما با عمه جون رفتی بیرونو من چه دلتنگتم ،از این که ازم دوری دلم گرفته با این که می دونم تا ساعتی دیگه بر می گردی و فاصله ای بینمون نیست ولی باز هم دلتنگتم.
ازت می خوام هیچ وقت هیچ وقت تنهام نزاری چون نفسم بی تو میگیره و حتی کوچکترین سلول های تنم هم تو را تمنا می کنند ای ارام جان.