دلتنگی مامانی
سلام گل پسر من،عزیز دلم الان که دارم برات می نویسم شما مثل یه فرشته ی ناز لالا کردی و من هم دلم گرفته البته دلیلشو نمی دونم شاید هم دلم دلتنگ مامانی جون هستم،خوشتل من دوری از مامان وبابا خیلی سخته هر چند که بابایی همه ی سعیشو می کنه تا دوری از مامانی جون اینها اذیتم نکنه ولی بازهم بعضی وقت ها بدجوری دلم هواشونو می کنه اگه تو یه شهر بودیم هر روز صبح که بیدار میشدم می رفتم ومامانی جون وبابایی جون رو محکم بغل می کردم ویه عالمه می بوسیدمشون وتو بغلشون انقدر نفس می کشیدم تا ریه هام پر بشه از عطر تن دوتا فرشته ی مهربون که جونم به جونشون بسته است.هر وقت می ریم ارومیه با این که مدام بغلشون می کنم واکثر شبها مثل نی نی کوچولوها بغل مامانی جون ...
نویسنده :
مامانی نگین وبابایی فرهاد
16:48