من تو اولین روز دلگیر پاییز فهمیدم که یه مهمون کوچولو دارم.و منو بابایی از خدا تشکر کردیم که همچین موهبتی رو شامل حال ما کرده.هم خوشحال بودن ومامانی جون از خوشحالیش جیغ میکشید اخه رادین اولین نوه ی خانواده ما هست.عمه جون هم خیلی خوشحال بود طوری که از سر بالایی ولیعصر تا خونهی مارو پیاده بدو بدو امد ومامان مهین هم از خوشحالیش کفش های بابا احد رو پوشیده بود.ان روز عزیز خاله و عمو حمید هم خونه ی مامان مهین اینها بودن وشام همه خونه عمه اشرف بودیم وعزیز خاله از خوشحالیش به همه خبر داده بود خلاصه که تا عصر همه ی فامیل توتهران تبریز وارومیه خبر دار شدن که شما فرشته ی کوچولو تو دل مامان هستی حتی عمه مینا هم که تو امریکاست فهمیده بود وعمه واقا ...