رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

روز جهاني كودك

. روز جهاني كودك   هر روز كه تقويم را ورق مي زنيم،با مناسبتهايي روبرو مي شويم.يكي از اين مناسبت ها روز جهاني كودك است.تاريخچه ي اين روز به سال ها پيش برمي گردد. در سال 1946 بعد از جنگ جهاني دوم در اروپا ، انجمن عمومي سازمان ملل به منظور حمايت از کودکان ، مرکز يونيسف را که ابتدا انجمن بين المللي ويژه کودکان سازمان ملل نام گرفت ايجاد کرد. در سال 1953، يونيسف ( United Nations International Emergency Fund ) يکي از بخشهاي دائمي در سازمان ملل گرديد  و روز 8 اکتبر " روز جهاني کودک " نام گذاري شد. يونيسف اعلام داشته که تنها با اختصاص پنج دلار براي هر کودک مي توان جان 90 درصد از کودکاني را که سالانه مي ميرند ، نجات داد و براي ...
16 مهر 1392

بهم نخندین !!!!!!!!!!!!

وقتی آن سورتمة پرنده با اسب بالدار سفیدش و دنباله‌ای از ستاره‌های درخشان شروع به حرکت می‌کرد و صورت پسر شجاع و خانم کوچولو که با هم حرف می‌زدند تمام تصویر را پر می‌کرد و بعد چرخیدن آن‌ها در دایره‌های نورانی و تصویر وحشت‌زدة روباه کوچولو می‌آمد که به دکل چوبی قایق چنگ زده بود، دیگر هیچ چیز از دنیا نمی‌خواستم. یک کاسه پر از پفک نمکی نارنجی و دیدن پسر شجاع    خوب حالا دلیل این که بهتون میگم بهم نخندین ، اخه من تا یکی دو هفته پیش که کارتون پسر شجاع رو می داد و  اتفاقی تو کانال گردیها دیدمش فکر می کردم پسر شجاع یه خرسه ولی وقتی خودش تو یه قسمت به یه بچه ...
15 مهر 1392

عاشقتم عزیزم

من عاشق این عکسم. یه روز که بعد کار خونه یه چایی برا خودم ریختم و برای در کردن خستگی نشستم پای  tv وروجک شیطون بلا هم به تقلید از من خودش رو رسوند و این شد نتیجه ی تقلید کاری که من هم بلافاصله با گوشیم ازش عکس گرفتم.   هر شب بعد این که مروارید های خوشگلش رو مسواک میزنم میره تو تختش و عادت داره قبل خواب براش کتاب بخونم که وقتی قصه تموم میشه خودش کتاب رو ازم میگیره و بوس و بای بای و من از اتاقش میام بیرون  رادین با دیدن عکس های کتابش اون هم تو تاریکی لالا می کنه ...
14 مهر 1392

یه پروژه عظیم

سلام خوشحالم که حال همه ی دوست جونیامون خوبه. چند روزیه تصمیم گرفتم رادین رو از پوشک باز کنم ولی نمی دونم چرا میترسم که نتونم و رادینم هم اذیت بشه. موقعی که می خواستم از شیر بگیرمش هم یه همچین حسی داشتم که عذاب وجدان هم همراهش بود و همش احساس می کردم دارم کار خیلی بدی می کنم ولی تو یه عصر بهاری دل رو به دریا زدم و بعد کلی حرف زدن با دایی که همدم و همراه تمام لحظه هامه و بهم همیشه با صدای دلنشینش و حرف های امید بخشش ارامش میده تصمیم گرفتم و دل به دریا زدم و از شیر گرفتمش و بر خلاف انتظار من و اون چیزی که رادین نشون میداد چون خیلی به می می وابسته بود خیلی راحت با قضیه کنار اومد الاهی فداش بشم از بس که اقاست و ارادش قویه همین که شب به...
14 مهر 1392

دادین اومده

                           سلام ما برگشتیم و دلمون براتون حسابی تنگ شده بود، تو این مدتی که نبودیم سرگرم مهمونی و عروسی بودیم و از بس عروسی رفتیم که عروسی زده شدیم. 10 روزی هم رفته بودیم ارومیه پیش مامان جون اینها و اونجا هم بازم عروسی و مهمونی رفتنمون به پا بود و از وقتی هم که اومدیم خونمون کارگر اومده بود تا با کمک مامان گیگین ( رادین به نگین میگه گیگین) خونمون رو دسته گل کنند و دیروز همه ی کارها به سلامتی تموم شد. تو این مدت اتفاقات زیادی رخ داده که مهمترینش رفتن دایی هادی برای ادامه تحصیل و اخذ مدرک phd . با این که همه خوشحال بودیم که دایی بعد از کلی زحمت تونست ب...
13 مهر 1392

چندتا عکس

چند تا عکس از این چند ماه گذشته برات میزارم که نتونسته بودم برای یادگاری بزارم تو وبت  البته عکس هایی که در نظر گرفته بودم بزارم تعدادشون خیلی زیاد بود که من از هر مناسبت یکی دو تا میزارم  تا بعد که شاید تونستم به مرور همشون رو برات بزارم الاهی فدای تیپت بشم این عکس هارو عید تو عمارت شهرداری ازت گرفتم و از بس خوش تیپ شده بودی که اکثر بازدید کننده های موزه ازت عکس می گرفتند و از ما می خواستند که اجازه بدیم تا خودشون هم کنارت بایستد و باهات عکس داشته باشند این هم مریوط به روز تولدته   ادامه مطلب بازم عکس داریم عکس کیک تولدت که خودت انتخابش کرده بودی و خیلی هم دوستش داشتی و خیلی خیلی هم خوشمزه بود میز شام...
17 شهريور 1392

بعد از 2 ماه 20 روز

سلام جوجه طلای مامان عزیز دلم ببخش که دیر به دیر به وبت سر میزنم  و نمی تونم تمامی لحظه های ناب و تکرار ناپذیر رو برات ثبت کنم گل پسر مامان اخه خودت که خوب می دونی یه مدتیی سرم حسابی شلوغ شده و با این که دلم برای خونه ی مجازی و دوستانمون لک زده ولی نمی تونستم بیام و پای نت بشینم و مطلب برات بزارم ببخشید گلم. عزیزم بلاخره باشگاه رفتن های مامان باعث شد تا بدون این که خودم بخوام و به طور کاملا اتفاقی  مامانت مدرک مربی گری بگیره و بشه مربی خلاصه که این مدت سرم به باشگاه و مربی گری گرم بود و وقتی مییومدم خونه دوست داشتم تمام وقتم رو با شما سپری کنم  روز های تعطیل هم یا می رفتیم سفر یا پیک نیک که از تمام وقتمون با در کنار هم بودن ...
17 شهريور 1392