رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

بعد از 2 ماه 20 روز

1392/6/17 19:08
1,683 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجه طلای مامان عزیز دلم ببخش که دیر به دیر به وبت سر میزنم  و نمی تونم تمامی لحظه های ناب و تکرار ناپذیر رو برات ثبت کنم گل پسر مامان اخه خودت که خوب می دونی یه مدتیی سرم حسابی شلوغ شده و با این که دلم برای خونه ی مجازی و دوستانمون لک زده ولی نمی تونستم بیام و پای نت بشینم و مطلب برات بزارم ببخشید گلم.

عزیزم بلاخره باشگاه رفتن های مامان باعث شد تا بدون این که خودم بخوام و به طور کاملا اتفاقی  مامانت مدرک مربی گری بگیره و بشه مربی خلاصه که این مدت سرم به باشگاه و مربی گری گرم بود و وقتی مییومدم خونه دوست داشتم تمام وقتم رو با شما سپری کنم  روز های تعطیل هم یا می رفتیم سفر یا پیک نیک که از تمام وقتمون با در کنار هم بودن لذت ببریم.

پرنس من تو این مدت کلی اتفاقات خوب رخ داده که میام و برات یکی یکی ثبتشون می کنم ، جشن تولدت که به خوشی برگزار شد و حسابی بهت خوش گذشت و شدی اقای دو ساله و هر وقت ازت می پرسن چند سالته میگی اقا رادین 2 سالشه.

روز بعد تولدت بردیمت اتلیه و کلی عکسهای خوشگل ازت گرفتند و  وقتی زنگ زدم تا ببینم عکسها اماده هست یا نه که اقای عکاس گفت که برامون یه سوپرایز داره و تا عصر که بابا بیاد و بریم اتلیه همش فکر میکردم که سوپرایزش چی می تونه باشه که وقتی جلوی اتلیه رسیدیم تا چشم به ویترین افتاد کم مونده بود ذوق مرگ بشم  اخه اقای عکاس و گروهش از بس ازت خوششون اومده بود که دو تا از عکس هات رو یکی در ابعاد 80*120 و یکی رو هم 40* 60  بزرگ کرده بود و گذاشته بود تو ویترینش که من و بابا واقعا سوپرایز شدیم و خودت هم که بادیدن عکس به اون بزرگی همش می خندیدی و میگفتی مامان رادین بزرگ شده قرار شده که عکس بزرگت رو به عنوان کادو بعد از چند ماه بده به خودمون ولی 40*60 رو نگه داره برا خودش که دستش درد نکه بهترین هدیه رئ به ما قراره بده.

عزیز دلم حسابی شیرین زبون شدی و چند روز قبل که به کارهات و رفتار و حرفهات دقت می کردم حالات رو با دو ماه قبلت مقایسه می کردم که هزار ماشاالله چه قد بزرگ شدی و چه قد کارهات و حرف زدنت و رفتارهات تغیر کرده و اشک تو چشمهام جمع شد که جلو چشمام داری بزرگ میشی ولی من هنوز از نوزادی تو سیر نشدم.

الاهی فدات بشم که از بس مهربونی که من جلوی مهربونیات کم میارم  همون روز که اشک تو چشام جمع شده بود تا اشکهام رو دیدی اومدی بغلم کردی و سرم رو کذاشتی رو شونه های کوچک اما مردونت و بادستت اروم میزدی به پشتم و نازم می کردی و من اوج میگرفتم و در دریای عشق و محبت تو غرق میشدم و با شنیدن صدای قلبت به ارامشی وصف ناپذیر میرسیدم شما کوچولوی ناز برای این که بتونی راحت من رو بغل کنی و سرم رو بزاری رو شونهات اومدی رو مبل و نشستی تو بغلم ولی با همه ی کوچکیت قلبی داری به وسعت اقیانوسها و درکی فراتر از درک ادم بزرگها و محبتی به اندازه بی کرانها و من در ان لحظات ناب به داشتن شما و به ماد بودنم بالیدم و سجده شکر به درگاه الاهی کردم که من را لایق داشتن فرشتهای چون تو دانسته.

الاهی که صدها سال در زیر سایه خداوند منان سالم و زنده باشی و   من هم هر دم از محبت تو و بودن در کنار تو شاد باشم و شاهد                                    بالیدن تو عزیزم باشم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)