همه ی وقت مامانی رو گرفتم
سلام ،ما باز هم دیروز مهمون داشتیم اخه دیروز دایی جونام اومده بودند خونه ی ما و خیلی بهمون خوش گذشت و امروز که رفتند من خیلی ناراحت شدم خودم رو چسبونده بودم به دایی هادی و از پاهاش گرفته بودم که نره و اخر سر هم مامانی به زور جلو در من رو از دایی جدا کرد و الان هم بعد از کلی گریه پشت سر دایی ها و بهونه گیری لالا کردم ،اگه خونه ی مامانی جون اینها نزدیک بود من حتما با دایی می رفتم اونجا اخه من مامانی جون و بابایی جونم رو خیلی دوست دارم و دلم زود زود براشون تنگ میشه دیشب که داشتم عکس های مامانی جون رو نگاه می کردم تا می خواستند عکس هارو بردارند گریه می کردم اخر سر هم عکس مامانی جون رو بوسیدم.
مامانیم خیلی دلش می خواد که زود زود بیاد و اپ کنه و پیش شما ها هم بیاد ولی من این روز ها حسابی شیطون شدم و دارم اتیش می سوزونم حتی فرصت سر خاروندن به مامان نمی دم چه برسه به این که اجازه بدم بشین پای کامپیوتر.گاهی از بس شیطونی می کنم که اشک مامان در میاد .مامانی از وقتی که صبح ساعت 6 بیدار میشه تا نصفه های شب فقط بریز و بپاش های من رو جمع میکنه و نصف شب همچین خسته میشه که بی هوش میشه مامانی شبها از بس خسته میشه که یادش میره شلوار جینش رو در بیاره و لباس خواب بپوشه و چند روزه که از خواب که بیدار میشه می بینه با شلوار جین لالا کرده اون هم مامانمی یه من که اگه لباس راحتی نمی پوشید نمی تونست بخوابه،خلاصه که خیلی شیطونم و نفس مامانی رو می گیرم و یه لحظه نمی زارم راحت بشینه .
مامانی سر یه فرصت البته اگه من بهش بدم میاد و عکس های شیطنهام رو براتون می زاره.