رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

با تو هیچ دردی ندارم

1391/5/21 16:02
2,303 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگمل مامان قربونت بشم که لین همه شیطون و شیرینی ،عزیزم این روز ها از بس شیطون شدی که گاهی کم میارم ،مث ووروجک ها همش میری این طرف و اون طرف و از وقتی که از خواب بیدار میشی همش راه می ری تا خسته بشی و بخوابی البته خوابت هم خیلی سبکه و نیم ساعته بیدار میشی و همچین شارژ و شادابی که انگاری 3 ساعت بود که خوابیده بودی خلاصه که همه ی وقت مامان رو پر کردی و من با اشتیاق و جون و دل برات وقت می زارم و حتی بعضا احساس می کنم ثانیه هارو برای بودن با تو کم میارم دوست دارم و نمی خوام حتی لحظه ای ازت دور باشم وقتی می خوابی چند دقیه اول خوشحال میشم که می تونم به کارهام برسم ولی بعد چند لحظه همش دعا دعا می کنم که زود بیدار بشی و باز هم شروع کنی به شیطونی و با هم بازی کنیم.

قربون تو بشم دو روزه که همش دوست داری بیایی بغلم ولی من با این که دلم پر میکشه برا بغل کردنت مخصوصا وقتی می گی ماما گوجی یعنی بغل دلم از جاش کنده میشه ولی نمی تونم بغلت کنم اخه بد جوری زمین خوردم  طوری که از زیر گردنم تا نصفه های کمرم کبود کبود شده و بازو هام و گردنم رو نمی تونم تکون بدم و فقط مث یه روبات می تونم صاف بشینم بدون هیچ تکونی و بدون این که به جایی تکیه بدم و راست راست حرکت کنم بیچاره بابایی دو شبه که همش کیسه اب گرم میزاره رو شونه هام و همش بالش های نرم می چینه اطرافم تا شاید بتونم بخوابم .

روز به روز داری عسلتر میشه و به ذخیره واژگانت اضافه تر میشه و من هر روز می تونم از رو رفتارت احاس کنم که چقدر بزرگ شدی بعدا میام و برات می نویسم که چه کارها می کنی و چه کلمهایی رو می تونی بگی عزیزم خیلی پسمل مهربونی هستی و خیلی عاقلی  همه چیز رو می دونی و دیروز که چشمت به پشت من افتاد اول تعجب کردی ولی بعد با حالت پرسشی گفتی مامان اوف و وقتی من گفتم بله اوف شدم صورتت رو به شونه هام چسبودی و نازشون کردی و چند تا بوس هم کردی و با تمام بچهگیت سعی داشتی که بوسهات و ناز کردنهات اروم باشه تا مبادا درد بگیره قربونت بشم که وقتی صورت نازت رو چسبوندی به شونه هام همه ی دردم از تنم پر کشید و رفت و شدم پر از شور و اشتیاق عشق.

کلی عکس هم تو ادامه مطلب مامان گذاشته می تونید تشریف ببرید و ببینید

 من عاشق گشی تلفن و موبایل هستم و این گوشی رو هم که می بینید مامان بهم داده اولش قبولش نمی کردم و گوشی خود مامان رو می خواستم ولی بعدش که مامان شارژش کرد و چراغ های رنگیش روشن شد با اکراه قبولش کردم

 

گوشی میگرم دستم و یه ریز صحبت می کنم تازه مث بابا گوشی رو میزارم زیر گوشم و با شونم نگه می دارم و به یه دستتم هم یه ورق کاغذ می گیرم و تند تند یه چیز هایی از روش می خونم و به طرف پشت خط می گم و هر لحظه هم ایه یعنی الو میگم و در حین مکالمه قدم می زنم درست عین بابا

مامان با دیدن این کارهام بهم میگه قربون مرد دوم خونم بشم که داره از باباش تقلید میکنه و بابا هم بهم میگه فدای پسر ارشد بابا بشم

من عاشق این حلقه ها هستم و خودم می تونم از بزرگ به کوچیک اونهارو بچینم

البته قبل از گذاشتن هر لحقه سر جاش اول این سرمه ای رو که کوچیکتر از همه هستش امتحان می کنم اخه دلم براش میسوزه که باید همش تو صف باشه تا اخر سر نوبتش بشه

اینجا هم بعد از یه نیم روز شلوغ خسته از کار لم دادم و به اصطلاح دارم tv می بینم البته این شرایط فقط چند ثانیه طول کشید چون اول کارهام مونده بود و سرم خیلی شلوغه و دوما من اصلا tv دوست ندارم

بعد بازی با حلقه ها اون هارو می ندازم دور بازوم و در مچم

تازه با همون حلقه به خواب میرم چون دوست دارم حلقه هم لالا کنه

تا حالا دیدیه بودید کسی بیسکوییت رو ا قاشق بخوره

خوب من می تونم این کار رو بکنم

من داشتم مطالعه می کردم که چشمم افتاد به مامانی که مشغول مرتب کردن کابینت بود و فوری خودم رو رسوندم تا کمکش کنم

بعد این که کمی به مامان کمک کردم خسته شدم و خواستم رو این ظرف که ظرف نونه ولی تو خونه ی ما یه کارایی دیگه داره بشینم و کمی استراحت کنم

که گیر افتادم و دیگه نمی تونستم بلند بشم

به به چه چیپس خوشمزهای الان همش رو به تنهایی می خورم

اههههه مامان سرم کلاه گذاشت و با یه پاستیل گولم زد و چیپس رو ازم گرفت

ولی خودمونیم پاستیل هم خوشمزه بود

تا مامان در یخچال رو باز کرد خودم رو رسوندم و همین که جا کشو میوه رو در اورد و داشت میشست و مشغول بود به خودم گفتم بهترین فرصته برای یخچال نوردی و نباید از دستش بدم این بود که اروم کشو پایینی رو کشیدم بیرون و دهههههه برو که رفتیم بالا ولی حیف که مامان زود مچم رو گرفت وگرنه تا بالا بالا ها می خواستم برم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

سمانه مامان پارسا جون
21 مرداد 91 18:23
چقدر ناز شدی جیگر
مهدی کوچولو
21 مرداد 91 23:22
خاله جونی مماغت چی شده؟آخ که گفتی ما که همین روزاست که با اخه فریزرمون خونده شهاز طرف من هزارتا بوس
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
22 مرداد 91 7:59
کجایین؟ حالتون خوبه؟ بابا از دلشوره مردم. بچه های آذربایجان و اردبیل یه اطلاعی بدن که بعد از زلزله مشکلی برای خودشون و خانواده شون پیش نیومده.
ghazaleh
22 مرداد 91 12:02
الهی قربونش برم من خیلی کاراش بامزه است خدا حفظش کنه بوس
مانی محیا
22 مرداد 91 12:28
قربونش برم. مماخش چی شده؟؟؟ پسر ارشد یعنی چی اونوقت؟؟؟ بقیه کجان؟؟ یا کی بسلامتی میان؟؟؟
متین مامی ایلیا
22 مرداد 91 14:56
آخه من عاشق اون شیطونی هاتم پسر باهوش دماغت چی شده خاله؟ اوف شدی؟ قربونت برم
متین مامی ایلیا
22 مرداد 91 14:58
بمیرم برات خدابد نده، تو رو خدا مواظب خودت باش نگین جون خیلی ناراحت شدم خوندم
مهسا
23 مرداد 91 6:36
پسرتون خیلی دوست داشتنیه من با اجازتون شمارو لینک کردم.
نگار(مامان سام)
23 مرداد 91 10:31
پسر حسابی شیطون شدی ها قسمت یخچال نوردی خیلی جالب بود.
همسرم، همه ي هستي ام
24 مرداد 91 13:33
چه پسري گل پسري ناز پسري. عاشقشم بوس بوس بوس
همسرم، همه ي هستي ام
24 مرداد 91 13:56
قربون پسر خوشگلو خوردنيو شيطونه خودم برم. بوس بوس نگين جون: انشاءلله خدا، رادين قشنگمو واسه ي شما مامان مهربون و باباي گلش نگه داره و ساليان سال در كنار هم خوشبخت و سلامت زندگي كنيد. دوستتون دارم.
همسرم، همه ي هستي ام
24 مرداد 91 14:00
نگين جونم توي يخچالتون يه چيزايي ديدم نميدونم شايد اشتباه ميكنم.
اون چيزي كه خيلي دوست دارم. " گوجه سبز " واي دهنم آب افتاد. درسته خودشه؟


سلام خاله جون بله گوجه سبزند،گوجه ها محصولات خودمونند و بابایی از حیاط کارخونه برامون اورده اگه تشریف بیارید اینجا به شما هم می دیم تازه مامانی باهاشون لواشک هم درست کرده که خیلی خومزه هستند زودی بیایید پیشمون تا بهتون بدیم
مامانی وروجک
26 مرداد 91 0:13
وای چه پسر با محبتی قربونش برم من! چه فیگوری هم گرفته موقع صحبت کرن با تلفن! شیطونک کیف کردم کلی با دیدن عکسات خیلی وقت بود نیومده بودم ببینمت دلم برات تنگ شده بود.یه دونه ای دردونه ای عزیزم!
مامان ترانه
28 مرداد 91 19:36
ای جونم با اون چشمهای تیله ایت خاله حسابی شیطون بلا شدی ها
مامان ریحانه جون
5 شهریور 91 9:40
سلام رادین جون... شیطنت خوبه ولی مواظب خودت باش...
مامان ساینا
1 مهر 91 21:24
وای خاله تو خیلی ماهیو اسفند یادتون نره. من تو رو ببینم می خورم. دیگه نمی دونم
مامان سارا
15 آبان 91 7:36
سلام مامان عزيز . امروز وب پسر خوشگلمون رو ديدم . ماشاالله خيلي ماهه . خدا حفظش كنه . براش اسپند دود كن . ترنج منم دختر خوبيه . ارديبهشت 90 دنيا اومده . فكر كنم تقريبا با گل پسرت هم سن باشه . با احترام لينكت كردم تا بيشتر ببينمتون .