رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

عکس های رادین تو ارومیه

1391/5/11 17:55
3,215 بازدید
اشتراک گذاری

 جیگر طلای مامان این لحظه ای یه که قدم گذاشتیم تو باع بابای جون و شما همین که از ماشین پیاده شدیم با دیدن شلنگ اب خود رو بهش رسوندی و این سر اغاز شیطونیات بود

 

اگه می خواهید عکس های من رو که مامان تو ارومیه ازم گرفته رو ببینید لفطا تفریش بیارید ادامه

 اینجا چند دقیقه بعد از رسیدن به باغ بابایی جونه که تحمل نکردی تا اب استخرت کمی گرم بشه و با جیغ و دادو بیداد خواستی که لباسهات رو در بیاریم و بری تو اب البته دست بابایی و مامانی جون درد نکنه که تو اب استخرت یه کتری اب جوش ریختند تا کمی ابش ولرم بشه

خاله ها نترسید لبم اوف نشده دارم البالو می خورم و رنگ قرمز رو لبها اب البالو هستش نه خون

این هم عکس استخر ابیمه که بابایی روزی که مامان رفته بود سفره خاله رویا من رو برد بیرون و برام خرید البته می خواستند بزرگ ترش رو بخرند ولی من با همین هم کل خونمون رو می تونم خیس بکنم از بس که توش شالاپ شلوپ می کنم

این جا هم بعد از یه اب بازی حسابی خسته شدم و لالا کردم ،گهواره ای هم که توش لالا کردم برا بچگی های دایی هادی خودم،ایشاالله من هم یه روزی مث دایی هام موفق بشم و باعث سر بلندی بابا و مامانم همنطوری که دایی هام باعث افتخار همه ی ماهاست

من از لحظه ای که تو انباری چشمم به این چکمه ها افتاد تصمیم داشتم که بپوشمشون ولی کسی به حرفم توجه نکرد اخر سرم مجبور شدم کمی خشونت به خرج بدم تا چکمه هارو پام کنند،چه طوره خوشتیپ شدم به قول مامانی فقط بیل و کلنگم کم بود تا بتون به کارهای عقب مونده ساخت و ساز  ویلای بابایی برسم

این جا اگه به چشم هام دقت کنید از خستگی قرمز شدند و به سختی باز میشند ولی من که از رو نرفتم چون  تصمیم داشتم باز هم اب بازی کنم

اول دستم رو فرو کردم تو اب و بعد پاهام رو و سر یه فرصت خوب که کسی حواسش نبود رفتم و نشستم تو استخر ،اون روز مامانی برام هشت دست لباس عوض کرد از بس که شیطونی کردم

من یه عادت خوب دارم و این عادت خوب رو دوماه میشه که یاد گرفتم و اون هم اینه که بعد از خوردن هر چیزی مسواک به دست می گیرم و می افتم به جون مرواریدهای کوچولوم

من عاشق این صندلیم از وقتی نی نی بودم این صندلی رو دوست داشتم اخه وقتی دنیا اومدم دو ماه اول رو تو خونه مامانی جون اینها بودم و هر روز از ساعت 4 تا 9 که کولیک میشدم فقط رو این صندلی اروم میشدم البته باید حرکت و تکون خوردن مامان با ریتم و نظم خاصی می بود اگه سرعتش زیاد یا کم میشد همچین جیغ بنفشی می کشیدم که بیا و ببین

الان هم که بزرگ شدم خودم می رم رو صندلی و دوست دارم از اونجا به همه نگاه کنم و مامانم می ترسه که بافتم و میا پیشم ولی همین که می خواد نزدیکم بشه با دستم علامت ایست رو نشونش می دم و می گم n0 galdim معنیش نیا هستش که فارسیش هم میشه نه اومدم اخه من نمی تونم نخیر بگم و فقط نه رو میگم و اومدم که می گم galdi, پس با گذاشتن نه به اول اومدم اون رو منفیش می کنم

عاشق کیف بابایی جونم هستم و هر وقت ار سر کار می یومد و می زاشتش تو اتاقشون من می رفتم و میاوردمش بیرون و می زاشتم کنار صندلی و اگه صد بار هم مامان یا بقیه کیف رو می بردند و سر جاش می زاشتند من از تلاش خسته نمی شدم و باز هم کیف رو میاوردم و جایی که خودم دوست داشتم می زاشتمش

مدل موهام بهم میاد اخه بعد از حموم خودم شونشون کردم مامان و بقیه که کلی قربون صدقه ام رفتند و گفتند که فشن شدم

دارم مسواکم رو می چسبونم به دیوار تا همیشه جلو چشمم باشه و وقتی خواستم ازش استفاده کنم مشکلی برای پیدا کردنش نداشته باشم

بعد یه حموم و اب بازی حسابی خوردن یه زرد الو شیرین و ابدار که از محصولات باغ بابایی جونه حسابی می چسبه

مامانی با دیدن این عکسم میگه قربون اون لبو لوچه ات بشم ،قربون اون دهنت بشم اخه من زرد الو رو درسته گذاشتم تو دهنم البته مامانی جونم هسته ی زرد الو رو در اوده

خوب ببینم زرد الو هم به دیوار می چسبه ،اگه بچسبه چه خوب میشه دیگه برای خوردن زرد الو لازم نیست زور بزنم تا یخچال رو باز کنم یکی دوتا می چسبونم به دیوار تا هر وقت دلم خواست بخورمشون

مامانی این عکسم رو خیلی دوست داره اخه اینجا چند روزی بود که یاد گرفته  بودم تا دایی امیر بهم میگه شکمت رو بده تو من هم زودی شکمم رو میکشم تو و بعد از چند ثانیه شروع می کنم به نفس نفس زدن

اینجا که میبینید من کفش به پام کردم ،اخه من همش می دیدم مامان و بقیه صندل پاشونه ولی من پا برهنه هستم رفتم و کفش هام رو از ساکمون اوردم و از مامان خواستم که کفش هام رو پام کنه و می بینید که خوشحال و شاد دارم راه می رم

این پاکت رو شرکت ال جی برای مامان و بابا فرستاده شما هم می خوایین؟؟؟!!!!!!!!!

این عکس رو شب قبل از رفتن به ارومیه تو خونه خودمون گرفتیم

ممنون که با چشمهای خوشگلتون عکس های من رو دیدید و ببخشید اگه خستتون کردیم.

مامانی باز هم با کلی عکس میاد پیشتون فعلا بایبای بایبای بایبای بایقلبقلبقلبماچماچماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

متین مامی ایلیا
11 مرداد 91 18:31
عکسات خیلی جیگر بودن رادینی از اول تا اخرش کلی قربون صدقت رفتم
ایشالا که همیشه اینجوری شاد باشی قنده عسلم


مرسی خاله جون شما خیلی مهربونید و من و مامان رو همیشه شرمنده می کنید دوستون داریم و براتون ارزوی بهترین هارو داریم از روی ماه ایلیا ببوسید
مامان طاها
11 مرداد 91 19:09
وااااای خدای من این پسر چقدر با مزه و شیطونه.
خودت حفظ کن.
الهی آمین.
یه بوووووووووووووووس گنده برای رادین جوووووونی.


مرسی عزیزم به شیرینی پسر ناناز شما که نمی رسه
شادی
11 مرداد 91 20:04
اخه شیرین تر و نازتر و خوشگلتر از رادین تو دنیا پیدا میشه؟خدا خدا میکنم یه بار تو خیابون ببینمت رادین بگیرم انقده ببوسمت کهنگین جون سالگرد ازدواجتون 1000بار مبارک


سلام خاله جون شما لطف دارید و من مطمئنم که مهربون مث شما هم کم پیدا میشه من هم خیلی دلم می خواد ببینمتون
مامان ایلیا کاکل زری
11 مرداد 91 23:28
سلام خسته نباشی مامان مهربون خیلی عکسها خوشگل بودن ادم از دیدنشون سیر نمیشه میدونم که عکس گرفتن از بچه ها وقتی بزرگتر میشن سختتر میشه اما بازم تو خیلی زحمت کشیدی به اون عکس چکمه پوشیده اونقدر خندیدم خیلی نانازه همشون مخصوصا که پایینشون دربارش مینویسی خیلی باحاله ..چقدر شیطون بلا شده رادین کوچولو قوربونش بشم خدا روشکر روز سفره بهش بد نگذشته و حسابی بازی کرده یع عالمه بوس واستون


سلام خانومی خواهش می کنم قابل شما رو نداشت ،اره عزیزم هر چی بزرگ تر میشند کار ما هم سخت تر میشه چکمه هارو دیدی از صبح که رسیده بودیم اونجا همش دنبال این بود که چکمه هارو ببوش ،مراسم سفره ات هم خیلی خوب بود قبول حق باشه عزیزم خیلی زحمت دادیم از روی ایلیا ببوس
مامان آراد(خاطره)
12 مرداد 91 2:48
واییییییی چه عکسای خوشگلی...
عزیزم ایشالا که همیشه سلامت باشی...



مرسی عزیزم شما هم همیشه سعادت مند باشید
مامان بنیتا
14 مرداد 91 17:54
خیلی نازی خاله جون مامانی تو رو خدا برا رادین جون اسپند دود کنید


سلام قربونت بشم شما لطف داری عزیزم
آزي
15 مرداد 91 9:20
اييييييييييييييي آقا رادين شيطوون بلا قربون اون شيطونيا و موهاي آشفته ات برم قشنگم. چقدر با مزه شدي گلم


سلام خاله جون خدا نکنه می بوسمتون و مواظب خودتون و داداشیم باشید
مانی محیا
15 مرداد 91 11:56
کلی با عکسای جدیدش حال کردیم. بووووس برای رادین یو مامانیش


مرسی عزیزم ماهم شما و دخمل گلت رو می بوسیم
الهه مامان روشا جون
15 مرداد 91 15:28
رادین چونم همه ی عکساتو دیدم تو همشون مثل همیشه خوشگل و خوردنی بودی .یه عالمه ذوقتو کردم


مرسی خاله جون شما لطف دارین
عمه ی اریسا کوشمولو
17 مرداد 91 15:40
وااااا اااای ماشاااااالا چقد بزرگ شدی وعزیزمکوشمولو بودی دیده بودمت
چخد نااااااااااازی عسیسم


مرسی خاله جون با چشمهای نازتون می بینید راستی اگه وب دارید ادرش رو برامون بزارید
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
19 مرداد 91 11:31
آخ جون عکسا اینجاست وای شیطون و بلای خودم بازم مثل همیشه نازی پسمل قند عسل


مرسی خاله جون مهربونم
مامان آیهان جون
21 مرداد 91 11:14
همه شون مثل همیشه خیلی خیلی خوشگل بودن چشم خوشگل خاله


مرسی خاله جون