کمک به مامان
سلام ،چند روزیه که مامانی مشغوله تدارک مهمونیه و من هم بهش کمک می کنم البته کمک از نوع رادینی،به طور مثال دو روز پیش که من خونه نبودم مامانی از فرصت استفاده کرد و کاغذ رنگی هارو اورده بود تا باهاشون یه چیز هایی درست کنه و من که بیرون بودم شصتم خبر دار شد که خبرهایی هست و به ددی(بابا احد اسمش رو خودم گذاشتم ددی) اصرار کردم که من رو برگردونه خونمون و قتی رسیدم خونه دیدم بله همه چیز محیاست و فقط من کم بودم چون مامانی رو غافلگیر کرده بودم نتونست کاغذ رنگیهارو جمع کنه پس ترجیح داد به ادامه کارش برسه من هم استین بالا زدم تا به مامان کمک کنم دیدم مامان با یه چیز زرد رنگ که انگشتهاش رو کرده بود توش و باز و بسته اش می کرد به کاغذ ها شکل می ده خواستم من هم کمکش کنم که نذاشت و اون چیز زرد رنگ که فهمیدم اسمش قیچیه خطر ناک بود چون مامان بعد از کار با هاش فوری قایمش می کرد.
یه چشمم به مامان بود و یه چشمم به کاغذ ها و سخت در فکر کمک به مامان که یه دفعه یه فکر و بکر به ذهنم رسید ،خوب بود که من هم کاغذ های اضافی رو جمع کنم تا اطراف مامان خلوت بشه ولی حالا کجا بزارمشون که باز هم با دقت به اطرافم جاش رو پیدا کردم و هرچی کاغذ دم دستم بود ور داشتم و ریختم اون تو و بعد از اتمام کارم از مامان خواستم تا ببینه ولی مامان مشغول بود و متوجه نشد تا این که عصبانی شدم و با دست زدم از پشتش و گفتم مامان و با دستم محکم سرش رو برگردوندم طرف جایی که کاغذهارو اون تو گذاشته بودم و بهشون اشاره کردم مامان اول تعجب کرد ولی بعدش خندید و من رو بوسید و گفت افرین وروجک شیطون.
راستی شما می تونید حدس بزنید کاغذ رنگی هارو کجا گذاشته بودم،اول حدس بزنید بعد بیایید ادامه مطلب تا عکسش رو ببینید
خوب ببینید حدستون در مورد جای کاغذ رنگیا درست بوده
این هم مبل بادی خرسیم که وقتی تو دل مامانی بودم برام گرفتند و تو خونه دیدند که رنگش زرده چون ابیش رو برام انتخاب کرده بودند،این مبلم تازه کشف شده اخه خیلی از وسایل های سیسمونیم یکی یکی دارن کشف میشند و رو نمایی میشند این هم یکی از اونهاست
این مخروط حلقه های رنگی رو حنا خانوم برام گرفته و من عاشقشونم
البته بیشتر دوست دارم حلقه هارو بندازم تو دستم
این اسباب بازی که حنا خانوم برام گرفته خیلی کارایی داره هم می تونم بکنم تو دستم،هم اعداد و رنگهارو بیشتر بشناسم و با مفهوم بزرگی و کوچکی اشنا بشم و از همه مهمتر اردکش هم خیلی خومزه هستش
این هم سه چرخه قرمز موموشیم که مامانی جون و بابایی جون و دایی ها برا تولدم گرفته بودند البته این کادوی اصلیم نیست و کادوی اصلی رو هفته پیش که اومدند با خودشون اوردند و قراره روز جشن ازش رو نمایی بشه البته من می دونم چیه چون فضولی کردم و دیدمش شما ها چی بازم می تونید حدس بزنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این هم عکس یه شیطونی دیگه که دو روز پیش انجام دادم تا وقتی مامان از خواب بیدار میشه سوپرایزش کنم
این جا هم داشتم یه دسمتمال مرطوب به مامان میدادم تا صورتش رو پاک کنه و زحمت شستن با اب رو نکشه اخه خودم تا دستمال مرطوب میبینم یکی بر می دارم و صورتم رو پاک می کنم
مامان ببین من دارم دستهام رو پاک می کنم
و پشیمون و نادم از حرکتی که کردم
چه کیفی داره اب بازی
حالا که تو حمومم خوبه یه مسواکی هم به دندونام بزنم............ااااااااااااا این که مسواک من نیست
حونهی جدیدم بهم میاد(این هم تازه کشف شده)
حوصله ام سر رفته و دارم با خودم لی لی لی حوضک می کنم اخه منتظر بودیم تا تلفن بابایی تمون بشه و بیاد و من رو تو حوله جدیدم ببینه
خم شدم تا از در بیرون اتاق رو ببینم اخه پس این بابایی کی تلفنش تمون میشه و میاد
اااااااااااااا پس چرا شیشه شیر و پستونک ها رفته رفته کوچولو میشن اون از پستونکم که بیبی بر خورد و کوچولوش کرد این هم از سر شیشه شیر که انگشت دونه شده
این هم عکسهای به روز از شیطنتهای من
مامانی شما هم کم ازم مدرک جرم بگیر بیا و از لابه لای سیم ها نجاتم بده
دیدم مامانی امروز کارش رو تعطیل کرده خودم دست به کار شدم
مامان داره با خاله پیمانه حرف میزنه و گهگاهی هم با صدای بلند می خنده و من دارم با تعجب نگاهش می کنم
اینجا هم از فرصت استفاده کردم و دارم ضبط رو نشونش می دم که یعنی بهش دست بزنم اخه ضبط و اتو و جارو برقی از وسایل مورد دلخواه من هستند