اندر احوالات این چند روزه
سلام یه سلام بهاری و خردادی گرم به همه دوستامون. ما اومدیم با کلی خبر و عکس البته شنبه برگشته بودیم ولی ولی چون مامانی نگین مریض بود نتونست بیاد و براتون پست جدید بزاره، اخه مامانیم سرما خورده بود و از پنچشنبه شب تا دو روز پیش صداش هم رفته بود مهمونی و تبش هم دیروز قطع شد هرچند که هنوز سر درد هاش نرفتن و دارن اذیتش می کنند ولی حالش کمی تا قسمتی خوب شده.
ارومیه که بودیم کلی بهمون خوش گذشت و کلی مهمونی رفتیم تازه من بلاخره موفق شدم و همراه مامانی رفتم عروسی اون هم نه یکی که تو یه روز به دو تا عروسی رفتم و حسابی هم نانای نانای کردم،روز دوشنبه 8 خرداد مامانی جون به خاطر ما یه مهمونی عصرونه ترتیب داده بود که حسابی بهمون خوش گذشت ولی شبش من تب کردم و با اینکه با خوردن استا مینیفون تبم قطع شد ولی مامان و مامانی جون تا صبح بالا سرم بودند و مامان از بس هول کرده بود و کارهای عجیب غریب می کرد که دایی بهش می گفت خجسته و فکر میکرد که مریض شدم که ولی فرداش که رفتیم پیش اقای دکتر که مامانی و دایی ها هم وقتی نی نی بودند مامانی جون می بردشون پیشش بعد از دیدن من و کارت واکسنم به مامانی گفت که تبم به خاطر واکسنی یه که بهم زدند و اون موقع مامانی هم یاد حرفخانوم دکتر تو مرکز بهداشت افتاد که گفته بود شاید 5 یا 6 روز بعد تب کنم،خلاصه که من چیزیم نبود ولی مامانی حسابی مریض شده.
روزی که اومدیم خونمون نهار رفتیم خونه ی بابا احد اینها و شب هم برای شام همگی رفتیم بیرون و من پسملی خوبی شدم و یه کاسه سوپ خوردم چون می دونستم مامانی حالش خوب نیست اصلا اذیتش نکردم و مراعات حالش رو می کردم اخه فقط من و بابایی می دونستیم که حال مامان چه قدر بده و فقط برای این که به مهمون هامون خوش بگذره داره تمام سعیش رو می کنه تا کسی ندونه که از درد و کوفتگی بدنش نمی تونه بشینه.بعدش هم که مشغول مهمون هامون که از تهران اومده بودند بودیم اخه خاله بابایی و به همراه خونوادش اومده بودند تبریز و یه هفته مهمونمون بودند و من کلی با پریا و پویان بازی کردم البته پریا و پویان حدود 24 و 26 سال از من بزرگتر اند و حدودا هم سن مامانیم هستند ولی برای من که اسمم رو هم گذاشتند جوجو همبازی های خوبی بودند.
بعد از رفتن مهمون های تهرانیمون بابایی جون و مامانی جون هم اومدند تا تو یه مراسم شرکت کنند و امروز بعد از ظهر رفتند و جاشون حسابی خالیه،خلاصه این بود اندر احوالات این چند روزه که نبودیم .
کارهای مهمی که رادین انجام داده
رادین تونست به تنهایی و بدون کمک راه بره ،مورج 91/3/5 ساعت 10:20 صبح جمعه برای اولین بار تونست بدون کمک راه بره و البته دایی هادی تنها شاهد اون لحظه ناب بود و در ساعت 2:12 بعد از ظهر همان روز هم برای مامانی راه رفت تا مامانی رو از حسرت ندیدن اولین قدمهاش در بیاره
رادین جوجو کلی حرفهای تازه یاد گرفته و کاملا منظورش رو می فهمون که سر فرصت میام و براتون کلمات مورد استفاده رادین رو می نویسم
جوجو طلا به تنهاییی تونه موز رو پوست بکنه و یه موز درسته رو بخوره
موهاش رو شونه می کنه و می گه مامان به به و خودش رو نشون می ده
از همه ی دوستهای گلمون تشکر می کنیم که تو این مدتی که نبودیم مدام بهمون سر می زدند ،دوستتون داریم و از دور می بوسیمتون و وجود تک تکتون بهمون دلگرمی میده و دلمون براتون تنگیده بود اساسی البته چند بار بهتون سر زدیم ولی نتونستیم کامت براتون بزاریم ببخشید،وقتی هم که ارومیه بودیم به درسا و یاسی سر زدیم تا مطمئن بشیم که حالشون خوب شده و خوشحال شدیم.