رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

اندر احوالات این چند روزه

1391/3/20 19:55
1,248 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یه سلام بهاری و خردادی گرم به همه دوستامون. ما اومدیم با کلی خبر و عکس البته شنبه  برگشته بودیم ولی  ولی چون مامانی نگین مریض بود نتونست بیاد و براتون پست جدید بزاره، اخه مامانیم سرما خورده بود و از پنچشنبه شب تا دو روز پیش صداش هم رفته بود مهمونی و تبش هم دیروز قطع شد هرچند که هنوز سر درد هاش نرفتن و دارن اذیتش می کنند ولی حالش کمی تا قسمتی خوب شده.

ارومیه که بودیم کلی بهمون خوش گذشت و کلی مهمونی  رفتیم تازه من بلاخره موفق شدم و همراه مامانی رفتم عروسی اون هم نه یکی که تو یه روز به دو تا عروسی رفتم و حسابی هم نانای نانای کردم،روز دوشنبه 8 خرداد مامانی جون به خاطر ما یه مهمونی عصرونه ترتیب داده بود که حسابی بهمون خوش گذشت ولی شبش من تب کردم و  با اینکه با خوردن استا مینیفون تبم قطع شد ولی مامان و مامانی جون تا صبح بالا سرم بودند و مامان از بس هول کرده بود و کارهای عجیب غریب می کرد  که دایی بهش می گفت خجسته  و فکر میکرد که مریض شدم که  ولی فرداش که رفتیم پیش اقای دکتر که مامانی و دایی ها هم وقتی نی نی بودند مامانی جون می بردشون پیشش بعد از دیدن من و کارت واکسنم به مامانی گفت که تبم به خاطر واکسنی یه که بهم زدند و اون موقع مامانی هم یاد حرفخانوم دکتر تو مرکز بهداشت افتاد که گفته بود شاید 5 یا 6 روز بعد تب کنم،خلاصه که من چیزیم نبود ولی مامانی حسابی مریض شده.

روزی که اومدیم خونمون نهار رفتیم خونه ی بابا احد اینها و شب هم برای شام همگی  رفتیم بیرون و من پسملی خوبی شدم و یه کاسه سوپ خوردم چون می دونستم مامانی حالش خوب نیست اصلا اذیتش نکردم  و مراعات حالش رو می کردم اخه فقط من و بابایی می دونستیم که حال مامان چه قدر بده  و فقط برای این که به مهمون هامون خوش بگذره داره تمام سعیش رو می کنه تا کسی ندونه که از درد و کوفتگی بدنش نمی تونه بشینه.بعدش هم که مشغول مهمون هامون که از تهران اومده بودند بودیم اخه خاله بابایی و  به همراه خونوادش اومده بودند تبریز و یه هفته مهمونمون بودند و من کلی با پریا و پویان بازی کردم البته پریا و پویان حدود 24 و 26 سال از من بزرگتر اند و حدودا هم سن مامانیم هستند ولی برای من که اسمم رو هم گذاشتند جوجو همبازی های خوبی بودند.

بعد از رفتن مهمون های تهرانیمون بابایی جون و مامانی جون هم اومدند تا تو یه مراسم شرکت کنند و امروز بعد از ظهر رفتند و جاشون حسابی خالیه،خلاصه این بود اندر احوالات این چند روزه که نبودیم .

کارهای مهمی که رادین انجام داده

رادین تونست به تنهایی و بدون کمک راه بره ،مورج 91/3/5 ساعت 10:20 صبح جمعه برای اولین بار تونست بدون کمک راه بره و البته دایی  هادی تنها شاهد اون لحظه ناب بود و در ساعت 2:12 بعد از ظهر همان روز هم برای مامانی راه رفت تا مامانی رو از حسرت ندیدن اولین قدمهاش در بیاره

رادین جوجو کلی حرفهای تازه یاد گرفته و کاملا منظورش رو می فهمون که سر فرصت میام و براتون کلمات مورد استفاده رادین رو می نویسم

جوجو طلا به تنهاییی تونه موز رو پوست بکنه و یه موز درسته رو بخوره

موهاش رو شونه می کنه و می گه مامان  به به  و خودش رو نشون می ده

از همه ی دوستهای گلمون تشکر می کنیم که تو این مدتی که نبودیم مدام بهمون سر می زدند ،دوستتون داریم و از دور می بوسیمتون و وجود تک تکتون بهمون دلگرمی میده  و دلمون براتون تنگیده بود اساسی البته چند بار بهتون سر زدیم ولی نتونستیم کامت براتون بزاریم ببخشید،وقتی هم که ارومیه بودیم به درسا و یاسی سر زدیم تا مطمئن بشیم که حالشون خوب شده و خوشحال شدیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

نایسل
20 خرداد 91 20:22
ای جان عزیزززز دلم ماشالا پسر خوب باهوش


مرسی خاله عزیزم
نایسل
20 خرداد 91 21:00
متین مامی ایلیا
21 خرداد 91 0:39
خوش اومدی نفسم دلم واستون تنگ شده بود زود عکسات و بذار که دیگه طاقت ندارما
نگین جون ایشالا که زود خوب شی مامان مهربون


سلام ممنون ما هم دلمون براتون تنگ شده بود،به روی چشم،مرسی عزیزم
مامان شايان جوني
21 خرداد 91 8:22
راه رفتنت مبارك رادين خوشكله. بووووووووس.
هميشه به گردش و تفريح


مرسی خانوم گل همچنین
مانی محیا
21 خرداد 91 9:14
ای ول پس بشما هم حسابی خوش گذشته.. شما خانوادگی یه رگ روسی دارین مگه نه. دلمون از دیدن اینهمه خوشگل ضعف کرد..بابا فرهاد شیطون از کجا دست گذاشتی رو این خوشگلا. ایشاله همیشه کنار هم شاد باشین.. راستی یه مدت رادینو همینطوری دخترونه بگردون خیلی نازه بهش میاد


جای شما خالی،قربونت بشم به خوشگلی خانوم گلی مث شما و دخمل ماهت که نمی رسیم لطف داری شما،شما هم شاد و تندرست باشید،تو همین فکر هستم عزیزم
آزي
21 خرداد 91 13:14
عزيز دلم رادين جان آفرين پسر خوب كه اينقدر كاراي خوب خوب مي كني و تلاش مي كني خودتو قاطي دنيايي بزرگا كني آفرين پسر ناز و خوشكل . مي بوسمت خاله


مرسی خاله خوبم ماهم شما و رادین جوجو رو دوست داریم و می بوسیمتون
همسرم، همه ي هستي ام
21 خرداد 91 15:04
مبارك باشه پسر خوشگلو مو طلايي خودم. نگين جونم اين رادين گوگوليه من خيلي باهوشه.
قربونه چشماي خوشگلش.قربون لباس پوشيدنش كه انقده شيكه.دوستتون دارم.

مرسی خاله خوبم ما هم عاشق شماییم و خیلی دوستتون داریم هزار تا بوس برای شما
مامان خورشيد
22 خرداد 91 8:50
الهي هميشه بلا ازتون دور باشه.


مرسی گلم همچنین
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
23 خرداد 91 8:59
واي خدا! تبريك ميگممممممممممممممم انشااله قدمهات هميشه استوار باشه پسمل قند عسل خوشگل. ماشااله هميشه يه چيز جديد براي ارائه كردن داري


ممنون خاله خوبم ایشاالله یاسی جون و محمد کوچولو هم قدم های استواری بردارند و خوشحالتون کنند