چه عاشقانه است این روز های بهاری...

سلام جیگر طلای مامان،عزیز دلم تو این روزهای بهاری و با این هوای خوب وعطر کوچه ها و درخت های بارن زده و بوی شامه نواز خاک ادم دلش می خواد عاشق تر بشه و دل هوس عاشقی می کنه.

و من تو این روزای زیا عاشق می شم ،اون هم نه برای اولین بار بلکه برای بار چندم و این دفعه عاشق ترم از قبل.

عاشق تو و بابایی میشم و عشق قبلی رو تجدید می کنم و  عشقی که تو قلبم بهتون داشتم هزاران بار بیشتر میشه و پیمان عاشقیم رو باهاتون محکم تر از قبل می بندم ،عاشق شما دو تا فرشته میشم و عشق پاکتون مستم می کنه و این هوای دل انگیز بهاری مستیم رو بیشتر میکنه دوست دارم وقتی تو این هوای بهاری بارون زده نفس میکشم هوام پر باشه از عطر تن شما دوتا تا تک تک سلول هام هم از عطر شما مست بشن.دوست دارم وقتی به اسمون صاف نگاه می کنم صورت ماه شمارو هم اونجا ببینم تا چشمهام فقط چهره ی زیبای شمارو به یاد داشته باشند ،دوست دارم وقتی به گلها و درختهای جوونه زده نگاه می کنم یه جفت چشم زاغی و یه جفت چشم اقیانوسی رو هم اونجا ببینم تا زیبایی هارو بیشتر احساس کنم،ولی وقتی به خودم مییام می بینم  تو هوای بهاری تنفس نمی کنم چون پرم از عطر و بوی شما،می بینم وقتی به اسمون زل می زنم اسمون رو نمی بینم چون چشمهام غیر شما رو نمی بینه،وقتی به گلها چشم می دوزم گلها به چشمم نمی یان چون گلی زیبا تر از شما نمی بینم و از بس عاشقتونم و پر از شما که چشمهام غیر شما رو نمی بینه .

چه عاشقانه است این روز های بهاری...
چه عاشقانه است نفس کشیدن در هوایی که نفسهای توست...
چه عاشقانه است شکوفه زدن درختان...
چه عاشقانه است به نظاره نشستن لبخندهای تو...

و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم...
عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم...
عاشقانه سرودن را دوست دارم...
عاشقانه نوشتن را دوست دارم...
عاشقانه اشک ریختن را...
عاشقانه خندیدن را دوست دارم...
دفتر عاشقانه ی من پر شده از زیبایی
بهترین و عاشقانه ترین کسانم...
و من
عاشقانه از عاشق ترین میخواهم که اینها را برای من حفظ کند...

  که اینها بهترینند ...

  که اینها زندگیند ...