رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

شیرین کاری جدیدم

1390/9/7 15:12
1,343 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ،شنبه ما تو خونمون کلی مهمون داشتیم و من هم مثل یه توب تو بغل مهمون ها جابجا می شدم و مامان جونم هیچ سهمی از بغل کردن من نداشت و من و مامان دورادور همدیگرو می دیدیم ،دلم برا مامانم تنگ شده بود 04000000ولی هر کاری می کردم من و بغل مامان نمی دادند و همچون یه بیبی بور با من بازی می کردند تا این که موقع چیدن میز عصرانه رسید و من هم به عنوان یکی از خوراکی ها رفتم روی میزالبته با کمک عمه جون،روی میز نشته بودم که مامان با دست پر رسید و خوشبختانه طرفدارها کمی از من دور بودند و همین که مامان خوردنی هاروگذاشت رو میز من هم محکم پاهامو کوبیدم رو میز که الا وبلا من مامانم رو می خوام همه برگشتند به طرف من ولی من تصمیم گرفته بودم فقط فقط برم بغل مامان جونم چون دلم براش خیلی تنگ شده بود و اما شیرین کاری من،همین که مامان اومد پیش من ،من هم دستهام رو باز کردم به این شکل و پریدم بغل مامانی و محکم مامانی رو بغل کردم و با دهن باز و مدل خودم شروع کردم به بوسیدن مامان و کل صورت مامانی رو ابکی کردم همه داشتند با تعجب نگاه می کردند و می گفتند کار خدارو می بینی داره مامانشو می بوسه و سیل عکاسها بود که بالا سر من و مامانی جاری شد.از همه بیشتر ماما نگین خوشحال شد چون تلاش ها و زحمات چند هفته ایش در مورد اموزش بغل و بوسه به من نتیجه داد.اخه مامانی چند هفته بود که مدام می گفت پس کی من رو می بوسی و بغل می کنی و هر روز ساعت ها با من تمرین بغل کردن و بوسیدن می کرد تا این که من هم نا امیدش نکردم و بین مهمونها از این پرژه عظیم رو نمایی کردمشِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سارینا
7 آذر 90 22:18
الهی من فدای بوسه هات بوس بوسی ِ من


خدا نکنه خاله جون ،شما رو هم از دور می بوسم
مامان آیهان جون
8 آذر 90 8:55
چه عشق و محبت زیبایی، همیشه نزدیک هم باشین و لحظاتتون به زیبایی لحظه بوسه های قشنگتون



مرسی خاله جون
مامان محیا
8 آذر 90 13:26
این لحظات رو برای همیشه تو قلبت نگه دار عزیزم


سلام مرسی که به ما سر میزنید
خاله هدي
9 آذر 90 12:14
نازي گل پسر! مامانو جلوي مهمونا خوب تحويل گرفتي. بارك الله


سلام بله خاله جون ،مامان حسابی خوشحال شد