مامانی دوست داریم
روز های زمستونیتون به خیر،بازم زمستون و کریسمس از راه رسید و مامان نگین من یه سال بزرگتر شد ،اخه املوز لوز تبلک مامان اینگین خودم ، منو بابا از ساعت 12 شب تا الان صد بار لا شاید هم بیستر به مامان تبلیک گفتیم و من همش مامان رو بغل می کنم و می بوسمش ،دیشب برا مامان تو خونه ی عمه نازیلا تبلک گرفتیم البته مامان خودش نمی دونست و غافلگیر شد من و بابا هم نمی دونستیم اخه عمه برا مامان تبلک سوپرایزی گرفته بود و کلی هم مهمون داشت که حسابی بهمون خوش گشت ولی بازم من و بابا امشب برا مامانیمون یه تبلک کوچولو قراره بگیریم ،من و مامان صبح رفتیم بیرون و مامان از طرف خودش برا خودش کادوی تبلک گرفت هر سال این کارو می کنه و برا خودش کادو می گیره و من هم پسملی خوفی بودم و با این که پیاده رفته بودیم اصلا مامان رو اذیت نکردم و بغلش نرفتم.
مامانی من و بابا در مقابل مهربونیها ی شما کم میاریم و نمی تونیم زحماتی رو که برامون می کشی جبران کنیم و فقط می تونیم بهت بگیم که .......... خیلی دوست داریم ،تولدت مبارک
رادین وبابا فرهاد