رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

عکس های پرنس رادین تو مرداد ماه

1391/9/23 15:33
2,581 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام ، حال و احوالتون خوبه با اخرین روز های پاییز چی کار می کنید ،دارین اماده میشین تا به همراه شب یلدا برین به استقبال  زمستون ،ایشاالله هرجا هستید و هر کاری می کنید دلهاتون بهاری باشه و تنتون سالم و سرتون به خوشی ها گرم باشه.

رادینم حسابی شیطون شده و داره اتیش می سوزونه و گاهگاهی احساس می کنم مجال نفس کشیدن رو هم از من می گیره  این روز ها هر کی رادین رو می بینی بهم میگه خدا به دادت برسه ولی من از شنیدن این حرف به اصطلاح دلسوزانه دلم می گیره  چون رادین با شیطونی هاش شور و هیجان بهم می ده و من با تمام وجود دوستش دارم و از بابت شیطونی کردن هاش هم اصلا ناراحت نیستم  چن بچه باید بازی کنه تا یاد  بگیره و شاد باشه .

(رادین شیطونه ولی بی ادب نیست و وقتی می ریم مهمونی یا حتی تو خونه خودمون دست به وسایل های روی میز نمی زنه و مهمون هم که می ریم اگه چیزی بخواد به من می گه و برای بر  داشتنش اجازه می گیره فقط دوست داره بدو بدو بکنه و با بچه ها بازی کنه و اواز بخونه ، این رو نوشتم تا فکر نکنید وقتی میریم جایی من از بچه ام غافل میشم و به خاطر اون می گن خدا به دادت برسه چون می بینند  رادین خیلی پر جنب و جوشه و من هم مدام دنبالشم تا خدایی نکرده بلایی سر بچه نیاد مثلا می خوان دلسوزی کنند ،البته رادین یه عادت خیلی خوب هم داره و تا من بهش چشم غره برم و یه کم محکم بگم نکن و بیا بشین تا بهش اجازه ندم دیگه تکون نمی خوره)

 بقیه ی عکس هارو می تونید تو ادامه مطلب ببینید این عکس ها مربوط به مرداد و شهریور ماه

 

 این جا داشتیم می رفتیم ملاقات بابا بزرگ مامانی جون و رادینم از بس ناناز شده بود که من کلی ازش عکس گرفتم

 

تو رو خدا فیگورشو از پشت ببینید  در ضمن داشته باشید موهاش رو که شبیه سبیل پوارو شده

این هم مدل بستنی خوردن جیگر طلای ماست ،خاله ها فکر نکنید که ما تو خونمون پیش بند نداریم ، داریم از هر مدلش هم داریم ولی چون پیش بند ها برای مامان و بابا هاست رادین بهش بر می خوره که پیش بند ببنده و با عصبانیت بازش می کنه و می گه پیشی نه ( یعنی پیش بند نمی خوام)

مامانی هم روش خوبی برای مقابله با پیش بند نبستن من پیدا کرده بود و برای این که همه ی لباس هام کثیف و لک دار نشه وقتی چیزی می خوردم لباس هام رو در میاورد و من چه قدر از این کار خوشم می یومد.

یه مدتی یاد گرفته بودم تا از خواب بیدار می شدم یه جفت کفش میاوردم و به مامان می گفتم گییدیر ( بپوشون) و تا اخر شب که به خواب برم از پام در نمی یاوردمشون و مامانی تو خواب یواشکی از پام درشون می اورد ولی الان دیگه این عادت بد از سرم افتاده و همون طوری که خود به خود اومده بود خودش هم راهش و گرفت و رفت

رادین یه روز از بس شیطونی و شلوغی کرد و دور خودش چرخید که من خسته شدم و بهش گفتم یه خورده هم برو تو اتاقت بازی کن و نیم ساعت بعد از این که رادین رفت به اتاقش دیدم هیچ صدایی نمی یاد و اروم رفتم تو اتاقش و با این صحنه رو برو شدم که مث یه فرشته ناز لالا کرده بود و نصف بدنش زیر ماشینش بود و نیم دیگش هم رو هاپوش البته برا این که فلاش دوربین بیدارش نکنه نتونستم از روبرو ازش عکس بگیرم که ببینید چه معصومانه خوابیده بود.

با بابا احد و مامان مهین رفته بودیم شهر بازی که حسابی به پسرم خوش گذشت و کلی بازی کرد

 برای این که نی نی ها همشون بتونند از این خونه استفاده کنند و برند توش من نی نی هارو به صف کردم تا به نوبت برند تو و همین ک نوبت رادین و دوستش رسید که برند تو خونه دیدم یه پسرکه 4 یا 5سالش بود اود و خواست که بره تو خونه و رادین من که نمیزاره کسی حقش رو بخوره و کمی همنترس هستش محکم از دست پسره گرفت و بردش ته صف و برگشت رفت تو خونه و من کلی حال کردم از این که دیدم رادینم با این که 15 ماهشه این چیزهاروخیلی خوب می دونه و به نحوه ی تربیت خودم هم امیدوار شدم که تونستم با بازی هایی که باهاش می کنم بهش این چیزهارو یاد بدم

این اقا کوچولو رو که می بینید دوست رادینه که همون جا با هم دوست شدند و اسم ایشون هم رادین هستش و 10 ماه از پسمل من بزرگ تره ،یه اتفاق جالبی که بین این دو تا افتاد این بود که من و رادین داشتیم با هم بازی می کردیم که اقا رادین و بابا شون هم اومدند تو محل بازی و اقا رادین می ترسید از سرسره سر بخوره و بیاد پایین و هرچی باباش من و مامان و مامان بزرگش می گفتند نمی یومد و مونده بود بالا که یهویی دیدیم رادین ما رفت و روبروی سرسره ایستاد و گفت نی نی گga ga(بیا بیا) و با دستش هم بهش اشاره میکنه  خلاصه که از بس رادین بهش گفت نی نی تصمیم گرفت که بیاد پایین  و رادین شروع کرد به دست زدن که یعنی دارم تشویقت می کنم

می دنید من داشتم اون پشت چی کار می کردم که توسط مامانی شکار شدم و بعد هم شکلم عض شد و شدم گریون که تو عکس های پایینی خواهید دید، من برای اولین و اخرین بار (البته تا به این ساعت) در عمرم یه قند برداشته بودم و رفته بودم اون پشت و داشتم قند رو می لیسیدم مث گربه ها که مامان رسید و قند رو از دستم گرفت 

و من این شلکی شدم

 قربونشبشم نشسته بود و داشت مسابقات کشتی المپیک رو می دید و همچین هم با دقت نگاه می کرد که انگاری می دونه کی به کیه

 به به چه برجی ساختم من ،دیگه رو دست بابا بلند شدم

وقتی بهش می گم رادین اردک شو لب پایینش رو جمع میکنه و می بره تو  و میشه اردک طلایی مامانی

 نی نی ها شماهم به مامانهاتون کمک می کنید من که خیلی دوست دارم به مامانم کمک بکنم و همیشه بهش میگم بده خودم جارو میکشم

 قربونش بشم از من یاد گرفته و داره ناخون هاش رو سوهان میکشه

 این هم اقای دکتر رادین خندون  که در حال معاینه ی هاپوشون هستند

خوب حال هاپو خیلی بده و باید بهش امپول بزنم و چند قطره هم تو چشش بریزم

 وای باید به هاپوم شک بدم تا نره تو کما

رادین خوشحال و خندون از این که تونسته جون هاپورو نجات بده

 اقا کوچولو سخت در حال مطالعه اخه شبها قبل از خواب براش کتاب می خونم و خودش هم یاد گرفته که ظهر ها قبل از خواب خودش کتاب بخونه

خرسی جون بیا بغلم بخواب تا بهت بگم قصه ی این نی نی چیه

مامان برام خونه ساخته خونه ای که در نداره و من توش گیر افتادم و برای ورود و خروج باید یکی از دیوار هارو خراب کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

متین مامی ایلیا
24 آذر 91 16:18
الهی که من قربونت برم کلی کیف کردم عکساتو دیدم جیگر طلا راستی نگین جون ایده جالبیه که موقع خوراکی خوردن لباساشو در میاری منم باید همین کارو بکنم چون ایلیا هم پیشبند دوست نداره
مریم--------❤
25 آذر 91 18:01
سلام ملکه خانوم(با توجه به این مسئله که مامان پرنس ملکه هستش) این عکسشه: (البته میگم عکسای زمانی که 8-9ماهه بود شبیه پرنس کوچولوی شما بوده) http://www.niniweblog.com/upl/maryam-zand/13403691841.jpg راستی محمدعلی خواهر زادمه
مامی امیرحسین(فاطمه)
30 آذر 91 10:43
.ای خدای من نگیم خیلی خوشگل بودن عکسا.کلی کیف کردم.هرچی بزرگتر میشه خوشگلتر و شیرین تر میشه.فداش بشم.