سلام و صدتا سلام
سلام دوست جونی هامون،بلاخره طلسم شکست و مامان تونست امشب بیاد و وبم رو اپ کنه اخه یه مدتی بود مامانیم تنبل شده بود و دل به هیچ کاری نمی داد و حوصله هیچ چیزی رو نداشت به جزئ من ،
تو این مدتی که نبودیم خیلی کارها کردیم چند روزی ارومیه رفته بودیم و بعد از برگشتن هم سرمون به تولد و عروسی و مهمونی گرم بود و صد البته دلیل اصلی نبودنمون هم شیطونی های من بود چون از بس شیطون شدم که تا مامان یه ثانیه ازم چشم بر می داره شیطونی می کنم و گاها هم کارهای خطر ناک مامان به خیال خودش فکر می کرد بزرگتر بشم وقت بیشتری داره ولی با عرض معذرت باید به اطلاعش برسونم که هرچی بزرگتر میشم شیطونیام هم بیشتر میشه و کنجکاوتر میشم و دلم می خواد زود زود دنیای اطرافم رو بشناسم و قاطی ادم بزرگها بشم از صبح که بابایی می ره سر کار من هم بیدار میشم اخه من مرد دوم خونه هستم و وقتی بابا نیست باید مراقب همه چی باشم و اگه بخوابم امورات خونه از دستم در میره البته چون خیلی جو گیر میشم بابا هم خونه اومدنی رضایت نمی دم و نمی خوابم و تا خود شب و بعضا تا نصف شب بیدارم و تا مامان کامپیوتر رو روشن می کنه و می خواد بیاد پای نت زودی خودم رو می رسونم و موس رو از دستش می گیرم تا خدایی نکرده وارد سایتهای ناجور نشه اخه جدیدا تو تلوزیون خیلی در این مورد هشدار می دند و من انچنان با جدییت با صفحه کلید و موس کار می کنم که مامان دیگه قید کار با کامپیوتر رو می زنه و می ره تا به کارهاش البته اگه اجازه بدم برسه و من هم با خیال راحت کامپیوتر ر خاموش می کنم و می رم پیشش،
خاله ها بین خودمون باشه تو این مدت حسابی خرابکاری کردم و اتیش سوزوندم به مامان می گم یه پست مخصوص عکسهای شیطنتهام رو براتون بزاره و غیبتمون تو این چند روزه رو هم به حساب من ووروجک بزارید و من خودم از همتون معذرت می خوام.
این عکسهام تقدیم به شما تا شاید با دیدنشون از دیر کردنمون چشم پوشی کنید.
همون طوری که تو این عکس می بینید بعد از یه شیطونی حسابی اومد مث ارباب ها نشستم و از مامان خواستم تا بهم بیسکوییت بده تا نوش جان کنم
این ها اسباب بازی های مورد علاقه من هستند و اون هایی که پشت سرم تو استخر بادین فکر کنم مربوط به مامان و بابا بشن
اینجا هم که سخت مشغول کارم اخه بابا داشت رخت اویز های کمد رو نصب می کرد و من هم حواسم بهش بود و می دیدم که کار کار بابا نیست ولی خوب به روش نمی یاوردم تا این که یه فرصت خوب پیش اومد و همین که بابایی رفت تا به موبایلش جواب بده خودم رو رسوندم و شرع کردم به کار
از اونجایی که من عاشق شیرم با دیدنش از خود بی خود میشم و دوست دارم همش رو با پاکت سر بکشم
اینجا مامان می گفت کی شیر می خواد و من می گفتم رادین و خودم رو نشون می دادم اخه 3 ماهه که اسم خودم رو میگم اوایل می گفتم دادین ولی الان خیلی واضح می گم رادین
اینجا هم که بامزی مامان شیر خورده و قوی شده و می خواد ملق بزنه( اخه خاله ها من ملق هم می زنم و مامان اصلا این کار من رو دوست نداره و می ترسه حالا چرا می ترسه من نمی دونم)
این هم دوست جدید من لیلی گاست که با کمک مامان ساختیمش اول باهاش غریبی می کردم ولی بعدا همچین با هم اخت شدیم که دوست داشت همش بغل من باشه
این جا هم ازم خواست تا محل سرش رو تغیر بدم تا وقتی میرم تو اشپزخونه یا اتاق راحتر بتونه من رو ببینه
جونی کجایی که یادت به خیر یه زمانی من رو با این این طرف و اون طرف می بردند ولی حالا من بغلش می کنم و با خودم می گردونمش البته اینجا برای این که فکر نکنه از کار برکنار شده تصمیم گرفتم توش بشینم و از مامان بخوام تا یه دور با هم بزنیم و بیچاره مامان که از کت و کول افتاد چون گردش با کریر به مزاجم خوش اومد و یه دورم تبدیل شد به گردش نیم ساعت دور خونه و اخر سر هم جدایی همراه با گریه و من از ان روز کریر رو ندیدم چون بسته بندی شد و همراه روروئک و گهواره عازم کارخونه شدند تا برای مدت نا معلومی مهمون انباری باشند
و این هم نتیجه فک زدن مامانی با دایی هادی که من از فرصت پیش امده نهایت استفاده رو کردم و پشم تشکهای مبل رو ریختم بیرون
و یک نگاه کاملا مضلومانه برای به رحم اوردن دل مامانی تا مورد شماتت قرار نگیرم
مامان داشت خونرو مرتب می کرد و من هم رفتم بالای مبل تا از اون بالا بهتر شاهد تلاش مامانی برای جمع کردن دیخت و پاشهای خودم باشم
(خوم به تنهایی قربون اون چشم هات و مژه هات بشم عسل من)
این یکی از دها مدل غذا خوردن منه چون با مکافات غذا می خورم و هر وعده ی غذاییم هم باید به یه مدل جدید بهم غذا بدند وگرنه قول نمی خورم
خاله ها از اونجایی که بزرگ شدم و موقع خواب البته اگه بخوابم مامان من رو می بوسه و میره و خودم تو اتاق تنها می مونم تا لالا کنم با این خرسی جون می خوابم
ببینید کودوم پیشی خوشمل تره