سالگرد ازدباک مامان و بابا
سلام ظهرتون به خیر دیروز سالگرد ازدباک مامان و بابا بود و این دو تا مرغ عشق خیلی خوشحال بودند چون امسال دومین سالگرد ازدواجشون بود که سه نفره بودند و به قول مامان یه فرشته یعنی من هم کنارشون بودم ،من خیلی خوشحالم که بابا و مامانم با هم ازدباک کردند و شدند مامان و بابای من خیلی دوسشون دارم و از خدا می خوام که هر روزهر روز عشق بین ما رو بیشتر و بیشتر بکنه.
8800000000000000 این عدد هارو که می بینید من نوشتم اخه مامان که داشت تایپ می کرد زود خودم رو رسوندم اخه کارم تموم شد اخه داشتم گرد گیری می کردم و موقعی که خودم رو رسوندم دیگه اجازه نمی دادم مامان تایپ کنه و دکمه هارو فشار می دادم تا این که این اعداد رو زدم و ما مان خوشش اومد و پاک نکرد اخه منظورم این بود که خدا عشق بین مارو هر روز این قد بیشتر بکنه.
البته دیروز سالگرد روزی بود که مامان لباس عروسی پوشیده بود و بابا داماد شده بود و یه جشن مفصل گرفته بودند تا همه رو تو شادی یکی شدنشون شریک کنند اخه دیگه اون روز دوتا مرغ عشق می خواستند برند تو لونه ی خودشون،روز عقد مامان و بابا هم تو یه روز سرد زمستون بود ،یه روز برفی که مامان و بابا باهم پیمان بستند که تا اخر عمر تو خوشی ها و نا خوشی ها یار و دلدار هم
باشند و عشق پاکشون رو نثار هم بکنند با این که اون روز سرد بود و برف می یومد ولی مامان و بابا سردشون نبود چون اتیش عشقی که تو وجودشون بود گرمشون می کرد عشقی که حرارتش هر روز بیشتر از قبل میشه ،مامان بابا اون روز از بس خوشحال بودند که اطرافیان هم از خوشحالی و دیدن عشق مامان و بابا خوشحال می شدند و سردشون نبود.
مامان بابا 19 ماه نامزد بودند تا این که تصمیم گرفتند 10 مرداد دست تو دست هم برند تو خونه
ی خودشون و ایشاالله که تا پایان عمر همچنین شاد و عاشق کنار هم و تو خونه ی خودشون باشند.
مامان و بابا اون روز خیلی خوشحال بودند و از اول مراسم تا 3 نصف شب فقط رقصیدند و خندیدند و از اون روز هر سال 10 مرداد جشن می گیرند و دیروز هم یه جشن کوچولو گرفتد و خیلی بهون خوش گذشت.