حسابی بزرگ شدم
سلام خاله ها و دوستهای مهربون و گلمون،من و رادین همتون رو خیلی خیلی دوست داریم و هر وقت دلمون میگیره یا خسته میشیم میاییم و مهمون خونه های مجازیتون میشیم تا با دیدن نی نی های نازتون و خوندن مطالبتون شاد بشیم.
خاله جونی ها من تو این مدتی که مامانی کمتر وقت می کرد برام بنویسه کلی کارهای جدید یاد گرفتم و حسابی بزرگ شدم و این رو میشه تو کارهام و اعمال و رفتارم مشاهده کرد.
اول از همه بهتون بگم که شدم 6 دندونه دوتا مروارید دیگه هم رو لثه هام جوونه زدند که البته الان کاملا اومدند بیرون و دیده میشند،مامانی صبح روز شنبه 27 خرداد دید که رو لثه پایینم کنار دوتا دندون پیش دوتا مروارید دیگه هم جوونه زدند و جالب اینجاست که این دفعه مامانی رو اذیت نکردم.الان دندونام کاملا مشخصا و دیده میشند و من تو امر خطیر گاز گرفتن حسابی ماهر شدم طوری که مامانی هر وقت بهم شیر میده نگرانه که مبادا گازش بگیرم.
خبر دوم این که من به طور مستقل و بدون کمک گرفتن از کسی راه میرم اون هم نه چند قدم بلکه دارم راه پیمایی میکنم و درست از روز 2 تیر شروع کردم به راهپیمایی به طور مستقل و تازگی ها هم تصمیم گرفتم که بدوام فخاله ها خیلی قدم هام رو محکم و استوار بر میدارم طوری که اصلا زمین نمی خورم.
اواز خون شدم در حد پاپ استار طوری که تا قدم از خونه می زاریم بیرون شروع می کنم به خوندن و گاهی هم یه دستم رو میزارم زیر گوشم و با صدای بلند می خونم.
رقاص شدم اون هم چه رقاصی و اگه کسی در حین رقصیدن من توجهی به من نکنه یا دست نزنه حسابی شاکی میشم.
با لیوان بزرگتر ها خودم به تنهایی اب می خورم و سعی می کنم که رو لباسم نریزم و تا حدودی هم موفق میشم تازه از دسته ی لیوان میگیرم و اب می خورم.
هر کسی رو دوست داشته باشم می بوسمش ، ولی دیگه دستم برا مامان رو شده و هر کسی رو که می بوسم بهش هشدار میده که نزاره بوس سوم رو بکنم،می دونین چرا چون بوس اول رو که می کنم احساسات طرف برانگیخته میشه و بوس دوم باعث جلب اعتمادش میشه و در بوس سوم کار خودم رو میکنم یعنی گاز گرفتن در حد کندن گوشت طرف مقابل.
مامانی وقتی بهم میگه رادین بیا و بوس بده می دوام طرفش و لپهای گلیم رو می چسبونم به لبهای مامانی و اگه از دست کسی ناراحت باشم برای این که ناراحتیم برطرف بشه موقع خواستن بوس دست و پام رو جلو میبرم تا ببوسند و مامانی بهم میگه سلطان رادین.
منظورم رو به مامان و بابا می فهونم و خیلی چیز هارو با اسمشون صدا می کنم البته مامانی منظورم رو می فهمه،مثلا به اب میگم دو دو دو که ترکیش میشه سو ،به مامانی جون میگم ماجو و به بابایی جون هم میگم با جو اسم دایی هادی رو به خوبی تلفظ میکنم و به دایی امیر میگم دای دای،اگه چیزی باب میلم نباشه محکم و قاع می گم no و اگه دوستش داشته باشم با خنده ای مستانه میگم بله بهبه .
وکلی کارها وشیطونی های دیگه که مامانی بعدا میاد و براتون مینویسه
برا دیدن عکس های یه ووروجک شیطون دنبالم بیایید ادامه مطلب
طبق روال هر روز دارم اب بازی میکنم
این در قندونه و من زدم و شکوندمش اون هم درست لحظهای که مامان از کار خونه فارغ شده بود و می خواست کمی استراحت کنه،البته زیادم تقصیر من نبود چون فرشهامون رو شب قبلش بابایی جمع کرده بود و فرستاده بو قالی شویی همین که در قندون از دستم افتاد یه صدای خوبی داد و پشت بندش مامانی هم من رو سریع برداشت و انتقال داد به سمت دیگه خونه
نادم و پشیمون دارم به کاری که کردم فکر میکنم
با تعجب دارم به تلاش مامانی برای جمع کردن خرده شیشه ها نگاه می کنم
داشتم می رفتم به مامان کمک کنم که ندا امد،رادین همون جا بمون و من درجا میخکوب شدم و چسبیدم به مبل
کمک های من به مامانی تمومی نداره و همین که در ظرفشویی رو باز میکنه بدو میرم تا بهش کمک کنم اخه هر چی باشه بلاخره بابا که نیست من مرد خونه هستم و باید کمک حال مامانی باشم
البته بیشتر عاشق اینم که با پره ظرفشویی بازی کنم
این هم از شیطونی جدید که تا در یخچال باز میشه سر و کلا من هم برای یافتن خوردنی پیدا میشه
این عکسها هم مربوط میشه به چهار شنبه گذشته که همه ی بر و بچ رو جمع کردم و بردمشون شاه گلی تا هم بازی کنند و با زیبایی های شهر ما بیشتر اشنا بشند و مامانی هم زحمت کشیده بود و شام سالاد الویه درست کرده بود که بعد از گشت گزار و بازی حسابی چسبید
من و مامانی جلو در ورودی شاه گلی که این قسمت شاه گلی به همت، پشتکار و تلاش بابا و گروهش ماه گذشته افتتاح شد
من و مامان زیر درخت توت تو کارخونه ی بابا احد(جمعه رفتیم کارخونه و حسابی بهمون خوش گذشت و کلی توت و زرد الو و گوجه سبز خوردیم و جای همتون رو خالی کردیم مخصوصا موقع خوردن گوجه سبز ها مامانی گفت کاش خاله مریم مامان محیا یکی از دوست های وبلاگیمون هم این جا بود)
بابایی داشت توت می خورد و به من نمی داد و من غضبناک نگاهش می کردم
ای وای برگ توت رفت تو گوشم
بابا و مامان داشتند بازی می کردند که خودم رو رسوندم و راکت رو از دست مامانی گرفتم و دارم به بابایی میگم که بره اون گوشه بایسته تا شروع کنیم
خوب حالا دارم خودم رو اماده می کنم تا یه بازی خوب ارائه بدم
1 2 3 حالا بازی شروع شد
بعد از یه حموم حسابی تیپ زدم و می خوام سوار ماشینم بشم و برم سر قرارم(لباسی رو هم که تنم هست خاله سعیده دوست مامان و مامان خواهر شیریم برای تبلکم اورده البته تنها این نیست و چند دست لباس دیگه هم برام اورده)