پسر شجاع

پرنس من چهار شنبه سوری حسابی بهمون خوش گذشت و شما پسر شجاع بر عکس اکثر نی نی ها از سر و صدای بلند ترقه ها نه تنها نمی ترسیدی بلکه شروع به رقصیدن هم می کردی ، چهار شنبه سوری بابایی جون اینها رفتند کارخونه و چون بابایی جایی کار داشت قرار شد ما نیم ساعت دیگه بریم پیششون و شما چون دیدی همه میرن ولی ما خونه ایم بهونه گرفتی و عمه تا موقعی که بابا برگرده شما رو برد سر کوچه و اونجا یه خانومی بهش گفته بود خانوم نی نی تون از صدای ترقه می ترسه ببریدش خونه ولی عمه شمارو که در حال رقص بودی نشونش داده بود و خانوم از حرف خودش پشیمون شده بود حتی تو کارخونه هم بابا احد برای این که شما نترسید شمارو برد تو سالن تا از پشت پنجره مارو نگاه کنی ولی از بس دست و پا زدی و جیغ کشیدی که اوردت بیرون و همین که امدی بیرون از سر خوشحالی جیغ می زدی و می خندیدی.

مامانی جون اینها کلی برای شما عیدی اوردند و چند دست لباس و کفش و همچنین چند تا اسباب بازی و برای بابایی هم پیراهن و شلوار و برای من هم بلوز و دو تا پیراهن و برای خونمون هم یه میز تزئینی خیلی خیلی شیک که من خیلی دوسش دارم و اخرین باری که رفتیم ارومیه از مغازه لوکس فروشی قیمت کردم ولی چون دیدم خیلی گرونه گفتم حالا باشه برای بعد عید ولی مامانی جون و بابایی جون زحمت کشیدند و برامون خریدنش البته بابایی جون اینها هر سال عید شرمندمون می کنند و برامون بعد از کلی لباس و خرت و پرت و اجیل و شکلات و کلی چیز های دیگه هر سال یه وسیله ی شیک و گرون هم می گیرند که واقعا دستشون درد نکنه،البته علاوه بر میزی که گفتم یه میز دیگه هم گرفتند و اون رو هم مخصوص عکس شما گرفتند که فقط عکس شمارو روش بزاریم،نفسم امسال هفت سین مون رو روی میز جدیدمون چیدم.

پنچ شنبه عصر باهم رفتیم بیرون تا از دنیای کودک برای شما و خودم کتاب و اسباب بازی فکری مناسب سنت بگیریم و از بس خندیدی و دلبری کردی که همه رو دور خودت جمع کرده بودی و هیچ کس نمی تونست از شما دل بکنه.

پسر نانازم امروز هم عصر رفتیم تا هم برای هفت سین و هم برای شام شب عید ماهی بگیریم و شما از دیدن ماهی هایی که تو سطل بالا و پایین می پریدند چنان ذوقی کرده بودی که بیا و ببین. بعد هم که رفتیم ماهی گلی برای هفت سین بگیریم وقتی من داشتم ماهی هارو از تو اب می گرفتم شما می خواستی خودت رو از بغل بابایی پرت کنی تو حوض ماهی ها(بابایی از سفر برگشته )بعد هم که تو یه ظرف ماهی های بزرگ تر رو گذاشته بودند نشونت دادم دیدم استینت رو بالا زدی و دستت رو داری دراز می کنی تو اب ماهی ها تا بگیریشون ولی چون ترسیدم مریض بشی نزاشتم دست بزنی و تو ماشین هم چون ماهی ها تو کیسه بودند و دست من و شما هم بغل من بودید وقتی من مشغول صحبت با بابایی بودم یک لحظه دیدم یکی از ماهی هارو که اومده بود گوشه ی کیسه با دست گرفتی و داری تلاش می کنی تا کیسرو پاره کنی خدایی بود که نزدیک خونه بودیم و زود رسیدیم وگرنه ماهی هارو کشته بودی.

برای دیدن عکس ها برید ادامه مطلب

اتیش چهار شنبه سوریمون

خرگوشک مامانی که داره خودش رو گرم می کنه

پسملی نازم کفش هاشو در اورده ا راحت تر بدو و برای پریدن از رو اتیش سرعت بگیره

عکس های یه ووروجک ناناز شیطون بلا

قربون اون ژست گرفتنت بشم من

داشته باشید مروارید هارو