رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

دل تنگتم ...

1390/11/30 17:57
1,170 بازدید
اشتراک گذاری

مامان گلم ،فرشته ی مهربون ،منتهای عشق و محبت

دیروز بیشتر از روزهای قبل جای خالیت را کنارم احساس کردم

دیروز بیشتر از روزهای قبل دلم برایت تنگ بود

دیروز بیشتر از روزهای قبل به وجودت نیاز داشتم

دیروز بیشتر از روزهای قبل  ارزو کردم ای کاش فاصله ی مکانی بین ما وجود نداشت

دیروز بیشتر از روزهای قبل  تک تک سلول های بدنم تورا تمنا می کرد

دیروز بیشتر از روزهای قبل  به صبر و برد باریت پی بردم که چگونه ما را در غربت و بدون هیچ کمک حالی به غیر از بابا با عشق فراوان بزرگ کردی بدون ان که گلایه بکنی

دیروز با دیدن شیطنتهای رادین بیشتر از روزهای قبل شرمنده ی چشمان زلال سبز مهربانت شدم

دیروز بیشتر از روزهای قبل به  طنین صدای مهربانت  که من را به ارامش و صبوری دعوت کند نیاز داشتم

دیروز بیشتر از روزهای قبل  دلم برای اغوش گرمت تنگ بود 

دیروز بیشتر از روزهای قبل  دلم برای عطر بهشتی تنت تنگ بود

دیروز بیشتر از روزهای قبل  دلم می خواست تا به دوران کودکی برگردم و باز هم کنار تو مهربانم باشم

دیروز بیشتر از روزهای قبل  دلم می خواست تا جای رادین بودم تا در لحظه های بیتابی و بی قراری همان طور که رادین به اغوش من پناه می اورد و ارام میشود من هم به اغوش تو میشتافتم و در دریای مهرت غوطه ور میشدم تا ارام گیرم

دیشب موقع خوابیدن بیشتر از شب های قبل دلم می خواست سرم را روی بالش تو بگزارم و با نوازش های دستان مهربان و نفس های گرمت به خواب روم و با خوابیدن در کنار تو که فرشته ای خواب فرشته ها را ببینم

و امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم  امروز هم بیشتر از دیروز دلتنگت هستم

وای که مادر بودن چه قدر سخته ،مامان خوبم  اگه کنارم بودی نمی ذاشتی که دختر کوچولوی مو طلاییت زود خسته بشه، شاید هم چون از بچه گی کمی کم تحمل بودم زود احساس خستگی می کنم

خدایا خودت حافظ مامان و بابام و همه ی اون هایی که دوستشون دارم باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان نسترن
30 بهمن 90 18:03
الهی سالی سال سایه بزرگترهای مهربون رو سرتون باشه گلم


سلام ممنون و همچنین
مامان محیا
1 اسفند 90 10:55
خدا نگهش داره..چه قشنگ نوشتی من هم تو غربت تنهام..اشکم درومد


خدا عزیزان شما رو هم براتون نگه داره. تنهایی و دور از مامان بودن خیلی سخته من اگه دختر دار میشدم هیچ وقت اجازه نمی دادم دختر به راه دور عروس بره.
A&S
1 اسفند 90 10:56
نگين عزيزم خيلي زيبا و عميق نوشتي.
انشاءلله سايه ي پر مهر پدر و مادرت هميشه بالاي سرت باشه.


مرسی گلم ایشاالله عزیزان شما هم سالم وتن درست باشند
مامان محیا
1 اسفند 90 10:56
چه زیبا نوشتی ..من هم تو غربت محیا رو بزرگ میکنم..چه زیبا نوشتی...


خواهش می کنم.بچه بزرگ کردن تو غربت خیلی سخته
عسل و غزل
2 اسفند 90 0:36
سلام
مامی جونت کجاست مگه
با این حرفات دلم کباب شد


الاهی فدای دلت خدا نکنه دلت کباب شه دل دشمنات کباب بشه. مامانیم تو یه شهر دیگه ست.
مامان آرینا موفرفری
2 اسفند 90 1:24
مامانی خیلی زیبا نوشتی.من هم از خانواده م دور هستم بهتره دیگه چیزی ننویسم و یه دل سیر گریه کنم.من دلتنگم.


سلام مرسی عزیزم.ای جونم فدای دل تنگت
مامانی فری
2 اسفند 90 9:30

.........................


مرسی گلم