رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

رادینم حسابی شیطون شدی

1390/11/29 18:44
1,369 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جوجوی شیطون بلای من.عزیزم چند روزیه که حسابی شیطون شدی و داری اتیش می سوزونی.از وقتی دومین نه ماه باهم بودنم تموم شد و شما وارد ماه گرد های دو رقمیت شدی شلوغیات هم دو برابر شده بعضی وقتها از بس شیطونی می کنی که کلافه می شم ولی همین که می خوام چیزی بهت بگم چشمهام که به چشمهای معصوم و زلال دریاییت می افته پشیمون میشم و خودم رو سرزنش میکنم که حتی فکر این که از کارهات عصبانیم کرده اومده سراغم.

دیروز از خروس خون صبح بیدار بودی و بعد بابایی بردت کارخونه بابا احد تا من به کارهام برسم و موقعی که برگشتین دوباره شروع کردی به شیطونی و خراب کاری  بعد از نهار یه ساعت خوابیدی و من هم مشغول مرتب کردن اشپزخونه بودم بیدار هم که شدی با رو روئکت همه جا دنبالم می یومدی تا این که ساعت 8.30 بابایی دوباره بردت بیرون و 2 ساعت بعد که برگشتین تو عالم خواب بودی و همین که بهت شیر دادم و گذاشتم رو تخت خوابیدی تا ساعت 2.30 شب که می خواستم بخوابم  بهت شیر دادم و همین که خواستم بزارمت تو تختت دیدم چشمهای نازت رو باز کردی و داری نگاهم می کنی کمی صبر کردم تا دوباره به خواب بری ولی همچین سر حال و شارژ بودی و دنبال هم بازی می گشتی بردمت تو اتاق خودمون تا شاید خوابت بگیری و لی از بس شیطونی کردی برای این که بابایی رو بد خواب نکنی مجبور شدم ببرمت نشیمن و تلوزیون رو روشن کنم تا شاید خوابت ببره ولی هیچ علاقه ای به تلوزیون نداری و شروع کردی به سرک کشیدن به این طرف و اون طرف تا ساعت شد 3.30 . انداختمت رو پام و 15 دقیقه هم این طوری سپری شد ولی از لالا خبری نبود و من هم منگ خواب بودم تا این که بهت شیر دادم تا شاید بخوابی ولی بیشتر سر حال شدی و کمی بعد همه چراغ هارو خاموش کردم و شما پسر نازم فهمیدی که فقط بازی تمومه و باید لالا کنی اروم کنارم دارز کشیدی و چند لحظه بعد برگشتی طرف من و بغلم کردی و خوابیدی البته ساعت 6 بیدار شدی و کلی ماجرا به وجود اوردی که بازم مییام و برات می نویسم چون الان نمی زاری که ادامه بدم.

با همه ی شیطونیات خیلی دوست دارم عشق منی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

متین مامی ایلیا
29 بهمن 90 19:19
چه مامان با سلیقه ای ، خوش به حال رادین


مرسی عزیزم لطف داری
رادین
29 بهمن 90 23:42
ممنون خاله نگین که پیش من میای امیدوالم با پسمل شما دوستان خوفی بشیم


سلام خوشگلم دیدنت نیام دلم برات تنگ میشه ایشاالله که دوست های خوبی برای هم باشید
مهسا مامان مرسانا
30 بهمن 90 0:04



سلام مرسی مهربونم
مامانی درسا
30 بهمن 90 0:56
وای از این نی نی ها که گاهی شب و روزو قاطی میکنن . مامانی واقعا" خسته نباشی . اما یه لبخند کوچولو نی نی رادین تمام خستگیتو از سرت میپرونه .


سلام عزیزم خوب نی نی هستند دیگه و ما هم مامان باید با جون و دل همه کار هاشون رو بپذیریم و به قول شما با یه خنده خستگی از تن ادم می پره
ghazaleh
30 بهمن 90 10:49
الان اوج کنجکاویته
اینقدر کنجکاویشون زیاده که بهت بگم صبرت تموم می شه گاهی وقتا از اینکه خدای نکرده به خودش صدمه نزنه شاید گریه ام کنی !!
اما می گذره بوسسس


مرسی که بهم دل گرمی می دی
A&S
30 بهمن 90 11:54

:


مرسی عزیزم