رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

تبریزمه آلود

1390/9/4 2:02
1,096 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ،چند روز بود که از ساععت 12 شب تا صبح یه مه غلیظ همه جا رو می گرفت ،تا جایی که من یادم می یاد تو تبریز بی سابقه بود بعضی شب ها مه از بس غلیظ بود که وقتی از پنجره بیرون رو نگاه می کردیم حتی خونه های اون طرف کوچه دیده نمی شد.بلاخره امروز مه جاشو داد به برف و باد و دوباره تو پاییز برف زمستونی همه جارو سفید پوش کرد و تبریز مه الود تبدیل شد به شهر سفید یخی.

بارش برف امروز باعث شد که بابایی مسیر یک ساعته دانشگاه تا خونرو تو 5 ساعت بیاد و مامانی هم که عصر رفته بود خرید مثل لاک پشت رانندگی می کرد چون زمین نیمه یخ بود و ماشین ها لیز می خوردن و تو مدتی که مامان نبود من هم پیش بابا احد بودم و داشتم بابا احد رو با شیرین کاری ها و بازی های جدیدم از جمله فوت کردن که به نظر خودم بهترین بازی دنیاست وخیلی کیف داره،بازی دالی موشه که پتو رو می کشم رو سرم و بعد باز می کنم و یه لبخند خوشمزه تحویل بقیه می دم،بازی ادم خوشحال که چشم هامو می بندم و منتظر می مونم تا یه کی رو در رو بهم بگه ادم خوشحال و من کلی بخندم و بعد دو باره چشم هامو ببندم و همچنین انجام حرکات موزون که رو زمین که دراز کشیدم وقتی صدای نانای نانای می شنوم یه کشش به ماهیچه های دست ها وپاهام می دم و کمی خودمرو از رو زمین بلند می کنم  شروع می کنم تند تند به حرکت دادن دست ها و پاهام،بله با این کار ها بابا احد رو سرگرم می کردم تا حوصله اش سر نره.

(همه ی این بازی هارو از مامانم یاد گرفتم ،من و مامانم هر روز با م کلی بازی می کنیم و مامان هر هفته یه بازی جدید یادم می ده)

امروز این پنبه های سفید که از اسمون می یان پایین باعث شد که ما نتونیم بریم دیدن مریم جون دختر عموی بابا که از امریکا اومده،من و مامان، مریم جون رو تا حالا ندیدیم ولی بابایی میگه که خیلی مهربونه و مامان هم که چند بار باهاش تلفنی صحبت کرده حرف بابایی رو تائید می کنه،البته من عمه مینام رو هم تا حالا ندیدم اخه اون هم تو امریکاست و سه تا نی نی داره که پسر هاش دو قلو هستند و مامانی میگه خیلی شیطون و دوست داشتنی هستند،همه دلشون برا عمه مینا تنگ شده اخه خیلی وقته عمه جونم نیومده ایران چون می گه نی نی هام زلزله هستند و باید کمی بزرگتر بشند تا وقتی مییام بتونم از هر سه شون مواظبت کنم،ودو سال پیش که مامانی اینها رفتن دیدنش به حرف عمه جون رسیدند و به عمه حق دادند که نتونه بیاد چون بابایی میگه با اون نیم وجب قدشون که نمی تونستند درست حسابی راه برند ولی از دیوار راست بالا می رفتند و وقتی می خوردند زمین مثل توپ بودند که دو باره می رفتند رو هوا البته با سرعت بیشتر.

Black and White Snowflake

 چند تا عکس از بارش برف که مامان اسپایدر منم گرفته(مثل اسپایدر من رفته بود بالای پنجره و از نرده ها اویزون شده بود)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرینا
4 آذر 90 16:32
سلام دوست عزیزم.من عاشق برف و آدم برفی هستم.نقاشی نخل خیلی جالبه خیلی خوشم اومد.من و آرینامی بوسیمتون.


ما هم شمارو می بوسیم
خاله هدي
5 آذر 90 12:04
به سلامتي مي بينم برف اومده و دارين حالشو مي برين ما كه تو شيراز خيلي وقته از نعمت برف محروم شديم. خوش باشيد به ياد ماهم باشيد.
اينم براي شيطون بلاي خودم رادين خوشگله


سلام ،اره عزیزم این چندمین باره که امسال تو پاییز برف باریده.ایشاالله خدا نعمت برف رو به شهر شما هم نازل می کنه