وای بازم واسکن
سلام دوستا و خاله های خوبم من امروز صبح ساعت 11.30 با مامانی رفتم و واسکن 6 ماهگیم رو زدم،صبح مامانی من رو از خواب بیدار کرد و برد حموم و خوشگلم کردبعد کلی بهم شیر داد و لباس هامو پوشوند وگفتش که داریم می ریم ددر،من کلی خوشحال بودم که دارم می رم ددر و غافل از این که چه بلایی قراره سرم بیاد،اولش مامانی برا من یه خورده خرید کرد وبعد از این که سوار دودود شد یه چیز تلخ و بد مزه ریخت تو حلقم که بعدا فهمیدم استامینوفن بود البته موقع دادن قطره من اصلا گریه و مقاومت نکردم چون من شکمو هستم واصولا به هیچ چی نه نمی گم.بعد از خوردن قطره به سمت ددر (مرکز بهداشت )حرکت کردیم توی مسیر مامانی برا من اواز می خوند ومن هم خوش و خرم تو صندلی خودم نشسته بودم که لالا اومد به چشمهام و من و برد به عالم رویا،تو عالم خودم با نی نی هام واسباب بازیهام تو یه پارک خوشگل بازی می کردیم که یهو احساس کردم مامانی ماشین رو نگه داشته و داره از من عکس می گیره همین که چشمامو باز کردم خودم رو کنار یه جایی دیدم که برام اشنا بود کمی که به مزغ کوچولوم فشار اوردم دیدم بله ای دل غافل من رو باش که چه خوش بودم وفک می کردم مامانی چون سرش به عروسی گرم بود یادش رفته که این ماه قرار بود به من واسکن بزنند،و من هم صدام در نمی اوردم تا مامانی یادش نیافته ولی مامانی ها هر چقدر هم که سر شون شلوغ باشه ومهمون داشته باشند بازهم به فکر ما نی نی ها هستند و ما براشون تو الویت اولیم ،مثلا مامانی با این که امروز مهمون بود و قرار بود همراه مامانی جون بره مراسم پاتختی ولی به خاطر من نرفت و پیش من موند تا من اذیت نشم.خلاصه که ما رفتیم وبه من واسکن زدند و قطره دادند و من یه کوچکولو گریه کردم ولی همین که مامان لباس هامو پوشوند من هم اروم شدم وخندون اومدیم وسوار ماشینمون شدیم وامدیم خونه ،تو خونه مامانی بهم قطره اهن داد و چون من اولین بارم بود که قطره اهن می خوردم و مامانی هم شنیده بود که اهن تلخ و بد مزه هست خودشو اماده کرده بود تا اگه من مقاومت کردم با هر ترفندی شده قطررو به من بخرونه ولی من چون تو امر خطیر خوردن به دایی امیرم رفتم بدون کوچکترین مشکلی با اشتها شروع کردم به خوردن قطره طوری که مامان هاج و واج داشت من رو نگاه می کرد و جالب اینجاست که همین که قطره تموم شد بازم می خواستم قطره اهن نوش جون کنم.
امروز تو مرکز بهداشت قد و وزن من اندازه گرفتن که رشدم خیلی خوب بود و مامانی خیلی خوشحاله.قدم شده 71 و وزنم هم500/9 شده ومن یه توپولو خان شدم (به قول عمه مینا تنبوش).من از ظهر بعد از خوردن قطره هام وکمی شیر و اب میوه وکلی بازی خنده با مامان جون لالا کردم و درجه حرارت بدنم هم خیلی خوبه(35.6)که اگه اینجوری پیش بره برعکس دو ماه پیش که خودم و مامان خیلی اذیت شدیم ایشاالله شب خوبی رو سپری خواهیم کرد.
موموش مامانی بی خبر از همه جا تو خواب ناز
سملی قهرمان که اماده شده تا بره واکسن بزنه
این جا داشتم خواب های خوب خوب می دیدم
ای وای این جا که ددر نیست ،اینجا به نی نی ها جیز می زنند
من که دردم نیومد
ببینید چه قدر خوشحالم چون مقابل بیماری ها مقاوم شدم
شال گردن عروسکم چقدر خوشمزه است ،دیروز که مامانی رفته بود عروسی و من پیش داییهام مونده بودم از دور گردن عروسکم شالشو کندم تا بخورمش
این هم عروسک زبون بسته که شالش توسط رادین از دور گردنش کنده شده