رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

وای بازم واسکن

1390/8/28 21:01
1,254 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستا و خاله های خوبم من امروز صبح ساعت 11.30 با مامانی رفتم و واسکن 6 ماهگیم رو زدم،صبح مامانی من رو از خواب بیدار کرد و برد حموم و خوشگلم کردبعد کلی بهم شیر داد و لباس هامو پوشوند وگفتش که داریم می ریم ددر،من کلی خوشحال بودم که دارم می رم ددر و غافل از این که چه بلایی قراره سرم بیاد،اولش مامانی برا من یه خورده خرید کرد وبعد از این که سوار دودود شد یه چیز تلخ و بد مزه ریخت تو حلقم که بعدا فهمیدم استامینوفن بود البته موقع دادن قطره من اصلا گریه و مقاومت نکردم چون من شکمو هستم واصولا به هیچ چی نه نمی گم.بعد از خوردن قطره به سمت ددر (مرکز بهداشت )حرکت کردیم توی مسیر مامانی برا من اوازstick figure sings at microphone animation می خوند ومن هم خوش و خرم تو صندلی خودم نشسته بودم که لالا اومد به چشمهام و من و برد به عالم رویا،تو عالم خودم با نی نی هام واسباب بازیهام تو یه پارک خوشگل بازی می کردیم که یهو احساس کردم مامانی ماشین رو نگه داشته و داره از من عکس می گیره همین که چشمامو باز کردم خودم رو کنار یه جایی دیدم که برام اشنا بود کمی که به مزغ کوچولوم فشار اوردم دیدم بله ای دل غافل من رو باش که چه خوش بودم وفک می کردم مامانی چون سرش به عروسی گرم بود یادش رفته که این ماه قرار بود به من واسکن بزنند،و من هم صدام در نمی اوردم تا مامانی یادش نیافته ولی مامانی ها هر چقدر هم که سر شون شلوغ باشه ومهمون داشته باشند بازهم به فکر ما نی نی ها هستند و ما براشون تو الویت اولیم ،مثلا مامانی با این که امروز مهمون بود و قرار بود همراه مامانی جون بره مراسم پاتختی ولی به خاطر من نرفت و پیش من موند تا من اذیت نشم.خلاصه که ما رفتیم وبه من واسکن زدند و قطره دادند و من یه کوچکولو گریه کردم ولی همین که مامان لباس هامو پوشوند من هم اروم شدم وخندون اومدیم وسوار ماشینمون شدیم وامدیم خونه ،تو خونه مامانی بهم قطره اهن داد و چون من اولین بارم بود که قطره اهن می خوردم و مامانی هم شنیده بود که اهن تلخ و بد مزه هست خودشو اماده کرده بود تا اگه من مقاومت کردم با هر ترفندی شده قطررو به من بخرونه ولی من چون تو امر خطیر خوردن به دایی امیرم رفتم بدون کوچکترین مشکلی با اشتها شروع کردم به خوردن قطره طوری که مامان هاج و واج داشت من رو نگاه می کرد و جالب اینجاست که همین که قطره تموم شد بازم می خواستم قطره اهن نوش جون کنم.

امروز تو مرکز بهداشت قد و وزن من اندازه گرفتن که رشدم خیلی خوب بود و مامانی خیلی خوشحاله.قدم شده 71 و وزنم هم500/9 شده ومن یه توپولو خان شدم (به قول عمه مینا تنبوش).من از ظهر بعد از خوردن قطره هام وکمی شیر و اب میوه وکلی بازی خنده با مامان جون لالا کردم و درجه حرارت بدنم هم خیلی خوبه(35.6)که اگه اینجوری پیش بره برعکس دو ماه پیش که خودم و مامان خیلی اذیت شدیم ایشاالله شب خوبی رو سپری خواهیم کرد.

موموش مامانی بی خبر از همه جا تو خواب ناز

سملی قهرمان که اماده شده تا بره واکسن بزنه

این جا داشتم خواب های خوب خوب می دیدم

ای وای این جا که ددر نیست ،اینجا به نی نی ها جیز می زنند

من که دردم نیومد

ببینید چه قدر خوشحالم چون مقابل بیماری ها مقاوم شدم

شال گردن عروسکم چقدر خوشمزه است ،دیروز که مامانی رفته بود عروسی و من پیش داییهام مونده بودم از دور گردن عروسکم شالشو کندم تا بخورمش

این هم عروسک زبون بسته که شالش توسط رادین از دور گردنش کنده شده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان آرینا
29 آبان 90 1:37
سلام مامانی .مواظب رادین ما باش.
آخی واکسن زده.من موقع واکسن بچه ها کلا استرس می گیرم.


سلام اره کلا واکسن استرس داره
خاله هدي ياسمين زهرا
29 آبان 90 7:42
خدا رو شكر مثل اينكه ايندفعه واكسنا ني ني ها رو اذيت نكردن! ياسمين زهرا هم ديروز واكسن شش ماهگي رو زده و خداروشكر حالش تا آخر شب كه خبر دارم خوب خوب بود. خدا رو شكر


ایشالله همیشه خوب خوب باشه
خاله هدي ياسمين زهرا
29 آبان 90 7:43
نازي تپل خان خوشگل! ماشااله


مرسی خاله
سارینا
29 آبان 90 16:41
Ghorbune khoshgelaaaaaaaaam fada dardet ke naumad? Bejadh dige hichvaght mariz nemishi booooooos jigaram


سلام خاله،یه کوچولو دردم اومد ولی قوی شدم
مامان آریان جون
29 آبان 90 23:00
افرین به پسر مقاوم ما.دیدی درد نداشت گل خاله.


سلام خاله جون فقط یه کوچولو درد داشت.
سحر
1 آذر 90 14:25
نازییییی....چه پسر جیگری دارین.....ماشاالله به آقا رادین پهلوون....
ممنونم که به وبلاگ دخترم سر زدین...


سلام شما لطف دارید.ممنون از این که شما هم مهمون وب ما شدید