رفتن دایی امیر
سلام ،امروز صبح دایی امیر و بابایی جون امدند خونه ی ما و بعد از یک ساعت استراحت رفتند تا دایی جون بره دانشگاه،من و رادین دلمون گرفت اخه امیر رفت میانه تا بره دانشگاه وقتی بابایی جون و دایی جون سوار ماشینشون شدند رادین پشت سرشون گریه کرد و به زور می خواست خودشو بندازه بغل دایی.از این به بعد جای دایی تو خونه مامانی جون اینها خالیه و می دونم ارومیه رفتنی حوصله مون سر میره اخه دایی کوچولو طنز خونمون بود و در کنارش به هممون خوش می گذشت،انشا الله هرجا که می ره سالم باشه و خدا پشت وپناهش دایی رفت تا اقا مهندس بشه وایندشو رقم بزنه و من و رادین وبابایی براش دعا می کنیم تا پلهای موفقیت رو یکی یکی پشت سر بگذاره و با دست پر برگرده.
دایی جون خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلللللللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییی دوووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتت داریم
از راست بابایی،دایی امیر ،اقا دایی {دایی مامان}
از راست،دایی امیر،بابا احد، بابایی ،بابایی جون،اقا دایی ، دایی هادی و نازلی ملوس