جوجه طلای شیطون
سلام خاله های مربون ظهر پنچشنبتون بخیر ما برگشتیم ، البته زیاد تو ارومیه نمندیم و فردای تعطیلات برگشتیم خونمون ولی یه روز بعد اومدنمون از تهران مهمون داشتیم و چند روزی سر گرم اونها بودیم و این بین من هم بیکار ننشستم و حسابی شیطنی کردم ،این روز ها همه ی وقت مامان رو می گیرم طوری که فقط می تونه به کارهای خونه برسه و دیگه نمی تونه بیاد پای نت اخه چند روزیه که خودم با اجازه خودم ساعتهای خوابم رو تغیر دادم و ظهر ا بیشتر از نیم ساعت نمی خوابم و شب ها هم بیداری رو به ساعت 1.30 تا 2 نصف شب رسوندم و صبح ها هم از کله سحر بیدارم اخه دیگه مرد شدم و احساس مسئولیت می کنم و تا بابا پاش رو از خونه می زاره بیرن من هم بیدار میشم طوری که مامان اسمم رو گذاشته اقای صبح خیز ،الان که مامان داره مینویسه من خوابم و خوابیدنم از نیم ساعت گذشته و مامان خیلی خوشحال و داره تند تند تایپ میکنه،
جونم بهتون بگه که شیطونی رو تا حد المپیک رسوندم ولی چون چاشنی شیرین زبونی رو هم قاطیش میکنم مامان و بابا همچین بفهمی نفهمی خوششون میاد .
بلبل زبون شدم حسابی و مث یه طوطی باهوش همه چیزرو سریع یاد می گیرم و تکرار می کنم.
این روزها از بس لباس کثیف می کنم که ماشین لباسشویی و مامان کمی خسته شدند،اخه بعضی از لباس هام رو مامان با دست می شوره و نمیندازه تو ماین لباسشویی و در مورد مینی واش هم فکر میکنه که لباس هام رو تمیز نمیشوره و بعضی لک ها می مونند پس مجبوره با دست بشوره که خسته میشه،اخه خاله ها حتما می دونید که پیش بند برا ما نی نی ها درست نشده پس من هم سعی میکنم ازش کمتر استفاده بکنم و در این صورت مجبورا لباس ها کثیف میشه البته وقتی مهمونی میریم مامان به زور پیشبند بهم می بنده و من هم برای این که غرور مامان جریحه دار نش کمتر مقاومت می کنم ولی به قول مامان چه فایده چون دستهام رو از زیر پیشبند می مالم به لباسم.
مامان بازم اگه من بهش اجازه بدم میاد و در مورد شیرین زبونیام و شیطنتهام براتون می نویسه، فعلا بای
خاله ها اینجا بستنی زمستانی خوردم و خودم هم شدم شبیه بستنی
این عکس رو مامان مهر ماه که خونه ی مامانی جون بودیم ازم گرفته و من در حال جارو سواری هستم اخه جارو برقی یکی از وسیله هایی هستش که من خیلی دوسش دارم و البته نا گفته نمونه که تو عمر جار کشیدن خیلی به مامان کمک می کنم و هر وقت مامان جارو میکشه من هم سری های جارو رو بهش می رسونم و اگه جارو جایی گیرکرد هلش میدم و جارو رو نجات می دم و اگه جارو به برق باشه خودم روشنش می کنم و با وسواس همه جارو جارو میکشم تا مامان بتنه به کارهای دیگش برسه
این اقا کوچولوی خوشگل ایلیا جیگر طلای مامان هستش که این عکس رو مامان روز مهمنی که مامانی جون برا عمه مینا داده بود گرفته البته من این جا خوابم می یومد و به همین علت چندان خنده رو نیستم
ایلیا جون 7 ماه از من بزرگتره و من مطمئنمکه بزرگ که شدیم داداشیهای خوبی برای هم خواهیم بود
ایجا هم تبلک ایلیا جونه که یک اذر بود همون روزی که عمه مینا رفت و ما بعد بدرقه عمه همراه دایی جون و مامانی جون رفتیم ارومیه تا تو جشن تبلک دوسالگی ایلیا شرکت کنیم
ایلیا به همراه کادو تبلکش که از طرف بابایی جون و مامانی جون مامانش بود.
اون اقا کوچولوی خوشگل هم که اون پشته اقا حنان پسر عمه ی ایلیاست که 10 ماه از من بزرگتره
کیک تبلک پرنس ایلیا
عکس یه وروجک زور گو که تو خونهی بابایی جن ایلیا روز عاشورا گرفته شده و این پسمل زور گو ایلیا رو از سه چرخه اش کشیده پایین و خودش نشسته روش
و پرنس رادین در حال لبخند زدن از سر موفقیت