رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

شیطونی سه شنبه شب رادین

1391/10/21 14:31
2,087 بازدید
اشتراک گذاری

سشنبه شبها ما مهمون خونه ی بابا احد اینها هستیم و  پریشب که از اونجا برگشتیم خونمون  وروجکمون یه شیطونی با مزه و البته خطر ناک کرد.   همین که دره ورودی رو باز کردیم  چون خونمون خیلی سرد بود به علت خراب شدن دکمه ی پکیج بابا زودی رفت بالکن تا بره تو اتاق پکیج و دکمه ی پکیج رو درست کنه تا رادیاتهامون گرم بشه و من هم داشتم جلو درمون رو مرتب میکردم و کفش هامون رو تو جا کفشی می ذاشتم که یه دفعه دیدم در ورودی بسته شد و تا خودم رورسوندم پشتدرشنیدمکهیه وروجک شیطون داره  تو خونه و پشت در می خنده هرچی زنگ زدم و در زدم  بابایی صدای در رو نشنید اخه تو بالکن بود و من با این اوضاع فهمیدم که کم کم باید یک ساعت پشت در باشم اخه بدبختی موبایلم هم همراهم نبود تا به بابا زنگ بزنم بیاددرو باز کنه  پس همون جا نشستم پشت در و رادین هم تو خونه پشت در نشسته بود و مامان و پسر داشتیم باهم حرف میزدیم و رادین هم مدام می گفت مامان گل قاقا لالا دیتاب یعنی مامان بیا قاقا بده و لالا کنیم کتاب بخون اخه پسملیم وقتی خوابش میاد اول مسواک میزنه که بهش میگه قاقا و بعد میزارمش تو تختش و براش کتاب می خونم و بعد از تموم شدن قصه بهم بوس میده  و بای بای میکنه و خودش به تنهایی می خوابه خلاصه که یه مدتی پشت در بودم که نمی دونم چند دقیقه طول کشید ولی برای من چند ساعت بود و همش دعا می کردم تا بابایی بیاد تو و در رو برام باز کنه که خدا صدام رو شنید و ،نگو که قیچی رفته زیر پکیج و بابا به حساب این که قیچی با خودش نبرده اومده قیچی برداره که دیده رادین جلو در نشسته و همین که گفت رادینی چرا اینجا نشستی مامان کو من سریع با مشت زدم به در و بابایی درو برام باز کرد  اولش کلی خندیدیم ولی بعد به رادین توضیح دادم که دیگه نباید دردو ببند  چون کار بدی.

 

اگه قدم رنجه کنید و تشریف ببرید ادامه مطلب می تونید عکس های مهر ماه من رو ببینیدچشمک

خوب حالا که مامان مشغوله و در یخچال رو هم باز کرده خوبه چند تا کفشدوزک شکار کنم

یه بستنی وانیلی با روکش شکلات

خوب در شکو رو باز می کنیم و یه cd انتخاب می کنیم

cd های این ظرف صورتی بهترند

خوب حالا می زاریم تو ضبط

حالا ضبط روشن و نانای نانای شروع میشه

خوب دیگه چی میشه کرد این خانوم گاوه خوب غذا خورده و از من بزرگتر شده

ببینید چه جای خوبی برا نشستن انتخاب کردم حالا با خیال راحت می تونم به ادامه معامله تلفنیم بپردازم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان پرهام
23 دی 91 21:09
واي ماماني واسه منم اين اتفاق افتاد وقتي پرهام 6 ماهه بود يه لحظه اومدم دم در و باد درو بست من از ترس و نگراني داشتم مي مردم.ولي همسايه طبقه پايين در رو برام باز كرد. و خدا رو شكر اتفاقي واسه پرهام نيافتاد


وای از دست شیطونی های این وروجک ها عزیزم من به خاطر این که می دونم پسملم شیطونه یه کلید بیرون خونه قایم کردم ولی اون روز از بخت بدم اون رو برداشته بودم ،شما هم یه کلید یه جایی بیرون خونه مخفی کن
الیسا
29 دی 91 19:08
ای جونم الهی تو چقد خوشگلی
قربون اون چشات برم که منو کشته


ممنون خاله لطف دارید خدا نکنه
آیسل
30 بهمن 91 10:22
ای جووووووون برا خوشگلم حتما اسفند دود کن هر روز یاشاسیننننننننننننننن
مامان رادین
21 اسفند 91 20:18
سلام مامانی چه پسر نازی دارید خدا حفظش کنه راستش اولش فکر کردم عکسی که تو پست ثابته مال یه نی نیه خارجیه ولی بعد کع یه گشتی تو وبلاگتون زدم دیدم خود رادین جون . بی اختیار یاد بچگیهای برادرم افتادم خیلی بهم شبیهن کاش رادین منم مثل دایش چشم رنگی میشد اما الانم با نمکه میبوسمش این گل پسرو و امیدوارم با رادینم دوست بشن
maman bahar
4 فروردین 92 2:19
خیلی شیرینی عزیزم
عرفانه
2 اردیبهشت 92 11:16
خداحفظش کنه خیلی نانازی پسرت. با اجازه ادت کردم.