من پیشی شدم و چنگ میزنم
سلام،من امروز همراه مامان و بابا رفتم و واکسن یک سالگیم رو زدم،اصلا هم دردم نیومد و فقط یه کوچولو گریه کردم ولی خیلی زود خنده اومد رو لبهام،بعد هم بابایی مارو برد کافی شاپ و برای من هم بستنی قیفی گرفت اخه یه مئتی میشه که یاد گرفتم بستنی قیفی بخورم وخیلی هم از این کار خوشم میاد و کاملا ماهرانه این کار رو انجام میدم.
دیروز بابایی خونه بود اخه ادارات،مدارس و کارخونه ها تعطیل بودند چون هوای شهرمون خیلی الوده بود ،دیروز روز خیلی خوبی بود چون از صبح تا شب من و بابا و مامان باهم بازی می کردیم و شام هم طبق روال سه شنبه شبها رفتیم خونه بابا احد اینها و من کلی بازی کردم.
دیروز که داشتیم باهم بازی می کردیم مامان و بابا مدام بهم می گفتند پیشی شم و من هم جو گیر شدم و موقع دالی بازی با مامان پیشی شدم و یه چنگ زدم رو صورت مامانی و صورتش رو زخم کردم البته مامانی چنگول هام رو کوتاه کرده بود ولی حرکت پنجه من خیلی قوی بود که مامانی رو زخمی کرد،مامانی ناراحت شد ولی چیزی بهم نگفت کمی قهر کرد تا بدونم که کار بدی کردم هر چند که من از حال و هوای پیشی بودن خارج نشدم و این حس با دیدن پیشی های بالا پشتبوم همسایه تو وجودم قویتر شد و مامانی رو مجبور کردم تا یه ساعت من رو تو بالکن نگه داره و پیشی هارو ببینمو کارهای جدید ازشون یاد بگیرم .کلی هم تو این کار پیشرفت کردم طوری که موقع شام به همه چیز روی میز چنگ میزدم و مامانی اخر سر یه استخون داد دستم و گفت پیشان مامان با این مشغول شو البته کمی باهاش سرگرم شدم و به شیطونی ادامه دادم بعد از یه ساعت که تقریبا همه باورشون میشد که خسته شدم و خوابم مییاد رفتم بغل بابایی و با هم رفتیم اشپزخونه وقتی داشتیم بر میگشتیم چشمم افتاد به ظرف پاستیل های روی میز و نقشه کشیدن براغی به دست اوردنش تو ذهنم شروع شد بعد از چند دقیقه که همه مشغول دیدن tv بودند خودم رو اروم و بی صدا رسوندم نزدیک میز و با یه حرکت جهشی بلند شدم و ظرف پاستیل رو انداختم رو زمین و تا مامان و بابا احد خودشون رو به من برسونند چند تا پاستیل گذاشتم تو دهنم و چندتایی هم تو دستام گرفتم که مامانی ازم گرفت ولی اونهایی رو که تو دهنم بودند خوردم یعنی اونقدر تو دهنم نگه داشتم تا اب شدند،من بلدم چه جوری پاستیل بخورم ولی مامان نمیزاره و میگه برای دندونهام ضرر داره.
مامانی دیروز خیلی خسته و کلافه بود ولی اصلا به روش نمی اورد و همش می خندید و باهام بازی می کرد،اخه شب قبلش ساعت 3/30 نصف شب که سنسورم از کار افتاد مامانی رفت بخوابه و ساعت 4 بود ولی ساعت 4/30 با صدای من بیدار شد و اومد اتاقم و با کمال تعجب دید که من بیدار شدم و نشستم ،من رو برد تو اتاق خودشون تا شاید بخوابم ولی از بس دستم رو کشیدم رو بالش و سر و صدا کردم که منصرف شد و برگشتیم اتاق خودم تا حداقل بابایی که خسته بود بتونه بخوابه اونجا هم شروع کردم به شیطونی و تا مامان می خواست بخوابه یه ضربه بهش میزدم تا بیدار بشه هر چند که اگه ضربه هم نثارش نمی کردم نمی تونست با صدایی که داشتم تولید می کردم بخوابه،اخه یه کاری می کردم که صداش واقعا رو اعصاب بود تو سکوت شب تند تند دستم رو میکشیدم رو بالش و صدای گیژ گیژ می داد و این کار رو بدون وقفه تاساعت 7 ادامه دادم تا خسته شدم و خوابیدیم ولی مامانی 8/30 بیدار شد تا بهم شیر بده و از اون موقع تا نصف شب بیدار بود.
برای دیدن عکسهای تبلک و بقیه عکسها دنبالم بیایید
نازلی خانوم تنها مهمون کوچولوی تبلکم،البته مهمون هامون خیلی کم بود چون تبلک مفصل قراره اواخر این ماه با کلی مهمون برگزار بشه و مامانی و بابایی هم دارند تصمیمهاشون رو میگیرند
کیک تبلکم،چون ما هر سه شنبه خونه بابا احد مهمونیم روز تبلکم هم که سه شنبه بود کیکم رو بردیم و اونجا مراسم کوچولومون رو گرفتیم
هدیه هام که البته کادوی دایی جونی ها مامانی جون و بابایی جون اینجا نیست چون خودشون نتونستند بیان و کادوی بابایی و مامانی جون یه سه چرخه خوشگله که چون بزرگ بود نتونستند بفرستند و خودمون رفتنی قراره بیاریمش
اخ جون کیک الان بهش حمله میکنم
نتیجه حمله رادین
حالا نوبت کادوهاست ببینم کی برام چی اورده(دستهمهشون درد نکنه راضی به زحمت نبودیم)
حسنک من
این عکسهارو جلو خونهی خاله اینها تو تهران گرفتیم وقتی بیرون میرفتیم از بس نازی و کارهای ناناز میکردی که همه وایمیستادند و باهات حرف میزدند و خیلی هاشن هم ازت عکس میگرفتند
فدای پسملی گلم بشم که بادیدن پستونک بیبی بر حنانانه یاد پستونک خودت افتادی و اولش برای این که کسی متوجه نشه رفتی زیر میز نهار خوری و با عصبانیت پستونک رو از دهن عروسک کشیدی بیرون و با تعجب نگاهش می کردی فکر می کردی نی نی پستونکت رو خورده و کوچولوش کرده بعدش هم پشت پستونک رو گذاشتی تو دهنت ولی مزه نداد و با اعصبانیت پرتش کردی یه گوشه،تا روزی هم که برگردی نگاهت به عروسک خصمانه بود و میزدیش با این که پسر مهربونی هستی و هر نی نی یی هم که دست روت بلند کنه نازش میکنی و دستهاش رو میگیری که نزن،ولی با بیبی بر میونتون خوب نبود
اخه من فدای تو بشم کسی که به زور پستونک رو ازت نگرفت این خودت بودی که بیست روز مونده به عید تصمیم گرفتی دیگه پستونک نخوری و می دادم بهت پرتابش میکردی
سوار کار کوچولوی من
عاشق این مدل نشستنتم،وقتی که بعد از چهار دست و پا رفتن و یا راه رفتن که از وسایل و دیوار میگیری و می ری خسته میشی این مدلی میشینی و خستگی در می کنی
این عکسهارو هم روز دوشنبه ازت گرفتم،بعد از این که رفتیم مرکز بهداشت و شما کنترل شدی و واکسن نزدند بردمت پارک
عکسهای شما موقع پیشی بازی که من رو یه ساعت تو بالکن نگه داشتی و از بس سر و صدا کردی که کلی پیشی جمع شد بالا پشتموم همسایه
این عکسها هم مربوط به امروز بعد از واکسنه ،دلشتی با اردک تخم طلات بازی می کردی و با هر تخمی که اردک می زاشت فوری برش می داشتی و اردک رو می گرفتی تا تخم هارو بزاری سر جاشون
از بازی با اردکت خسته شدی و شترت رو خواستی و پاهات رو باز کردی بودی تا شتره نتونه ازت دور بشه
این هم که بازی مورد علاقته و هر وقت حوصله ات سر بره میری و با نی نی های کاغذ دیواری اتاقت حرف میزنی و با دستت این ور و اون ورو نشونشون میدی