رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

برای فرداهای پسر نازم

1390/9/5 14:27
1,148 بازدید
اشتراک گذاری

آیا به یاد می‌آوری زمانی را كه...

 

 

همچون یك بقچه‌ی كوچولوی سرشار از عشق بودی؟!

 

 

و حالا ...

آیا به یاد می‌آوری زمانی را كه...

 

 

همچون یك بقچه‌ی كوچولوی سرشار از عشق بودی؟!

 

 

و حالا ...

 

 

به اندازه‌ای قد كشیده‌ای كه بتوانی در یخچال را باز كنی و ظرف‌ها را جا‌به‌جا نمایی و در پارك، سوار انواع وسیله‌های بازی شوی....

 

 

آیا به یاد داری زمانی را كه...

 

 

تمام غذاهایت نرم و مایع و پوره شده بود؟

 

 

و حالا ...

 

 

می‌توانی انواع شیرینی‌ها و غذاهای ترد و ادویه‌دار و خوراكی‌های برشته را بخوری و زیر دندان خرد كنی.....

 

 

آیا به یاد داری زمانی را كه...

 

 

ما دست‌هایت را می‌گرفتیم و كمكت می‌كردیم تا بتوانی راه بروی؟

 

 

و حالا....

 

 

تو می‌دوی و می‌پری و می‌رقصی...

 

 

آیا به یاد می‌آوری زمانی را كه...

 

 

من بند كفش‌هایت را برایت می‌بستم؟

 

 

و حالا....

 

 

خودت بند كفش‌هایت را می‌بندی و شال‌ها و روسری‌ها را مخفیانه برمی‌داری و گره‌های جادویی به آن‌ها می‌زنی...

 

 

آیا به یاد داری زمانی را كه...

 

 

از رعد و برق می‌ترسیدی؟

 

 

و حالا...

 

 

دوست داری كه آن را تماشا كنی و ثانیه‌ها را تا شنیدن صدای رعد بشماری و پس از طوفان و باران، در جست‌وجوی رنگین كمان باشی...

 

 

آیا به یاد داری زمانی را كه...

 

 

من ناچار بودم تو را در میان جریان آب نگه دارم؟

 

 

و حالا...

 

 

تو همچون ماهی در آب غوطه‌ور می‌شوی و حتی از فراز بلندی در رود شیرجه می‌روی و جسورانه در زیر آبشار‌ها شنا می‌كنی...

 

 

آیا به یاد داری زمانی را كه...

 

 

آن قدر كوچك بودی كه ما می‌باید از تو مراقبت می‌كردیم؟

 

 

و حالا....

 

 

تو می‌توانی از دیگران مراقبت كنی، در باغچه‌ی خانه به پرنده‌ها غذا بدهی، برای پدرت نوشیدنی خنك آماده كنی، به مادربزرگ سر بزنی و به كارهای مغازه‌ی پدرت رسیدگی كنی...

 

 

آیا به یاد داری زمانی را كه...

 

 

نمی‌توانستی نوشته‌ها را بخوانی و همه‌ی كلمات برایت مانند معما بود و تلفظ هر كدامشان كاری سخت و دشوار می‌نمود؟

 

 

و حالا....

 

 

خواندن متن‌ها برای تو كاملاً طبیعی است و تو از میان ماجراهایی كه انتخاب نموده‌ای، انسان‌های جالب و دنیاهای تازه‌ای را پیدا كرده‌ای...

 

 

آیا به یاد می‌آوری زمانی را كه...

 

 

یاد گرفته بودی تا عدد ده بشماری؟

 

 

و حالا...

 

 

تو تقسیم و كسر را به كار می‌بری، زمان را می‌شناسی و وقت و ساعت را می‌گویی و مسأله‌های پیچیده را حل می‌كنی...

 

 

آیا به یاد داری زمانی را كه...

 

 

از مفهوم پیشرفت و تكنولوژی چیزی نمی‌دانستی؟

 

 

و حالا...

 

 

گویی كه با كامپیوتر جادو می‌كنی و از همكاری و آفریدن و مهیا نمودن چیزهای تازه در دنیای مجازی، احساس غرور می‌كنی...

 

 

 

 

 

می‌خواهم كه تو به یاد بیاوری كه تا چه اندازه آموخته‌ای و چه راه درازی را طی كرده‌ای.

 

 

ممكن است فرصت داشته باشی كه دوباره احساس كودكی‌ها را تجربه كنی...

 

 

و ببینی كه چگونه ساده‌ترین چیزها برای یادگیری، بزرگ و دشوار می‌نماید

 

 

پس این چیزی است كه من می‌خواهم به یاد داشته باشی...

 

 

گاهی اوقات، نگاه كردن به گذشته، به ما كمك می‌كند تا به مسیر پیش رویمان، با امیدهای تازه بنگریم.

 

 

 

 

 

تو سرشار از استعداد هستی

 

 

تو سرشار از عشقی

 

 

تو لبریز از حمایت و توجهی

 

 

تو شخصی هستی با امكانات بی‌پایان

 

 

 

 

رویاهای بزرگ را بپروران

 

سخت كار كن

 

و یاد بگیر

 

 

 

 

 

و به یاد داشته باش....

 

 

امكانات بی‌پایان را...!!

 

 

و به ياد داشته باش.....

 

 

 

منبع: storybird

 

ترجمه و ویرایش: سرسره زرد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی سید کوچولو
5 آذر 90 23:02
مزلب و تصاویر عالی بودن. مرسی


خواهش می کنم