سلام دوست جون ها
سلام دوست جون ها ما برگشتیم البته دیروز امدیم ولی چون حال مامانی خوب نبود نتونست دیشب بیاد و پست تازه بزاره،اخه ما که رفتیم ارو میه مامان مریض شد البته تا روز عاشورا حالش خوب بود طوری که روز تاسوعا مامانی و مامان جون رفتند و نذریشون رو دادند و روز عاشورا هم ببعیی رو که مامانی جون و بابایی جون برای من نذر کرده بودند رو بردیم و اقا قصاب اومد و ببعی رو جلو دسته ی عزاداری سر برید و دادیم مسجد و بعد هم نهار رفتیم خونه ی عموی مامان و من ایلیا رو دیدم و کلی باهم بازی کردیم ولی فردای روز عاشورا حال مامان بد شد و دایی مامانی رو برد دکتر و مامانی تو کلینیک بستری شد و بهش سرم وکلی امپول زدند،مامانی جون تا الان حالش خوب نشده و مریضه و اما من، دو روزه پسملی شیطونی شدم و از شنبه شب شروع کردم به شیطونی شب شنبه همین که مامانی می خواست بخوابه من بیدار شدم و تا ساعت 4 نصف شب بیدار بودم و از دیشب هم کار جدیدم رو شروع کردم و تا مامان می خواد از پیشم بره شروع می کنم به گریه کردن و این کارو تو خواب هم انجام می دم طوری که وقتی مامانی من رو می خوابونه و میره بلا فاصله بیدار میشم و گریه می کنم و وقتی مامانی می یاد کنارم اروم میشم.
حال مامان از بس بد بود که مامانی جون هم همراه ما اومد تبریز تا کمک حال مامانی باشه و مامان زود تر خوب بشه البته اگه من بزام تا مامان استراحت کنه مطمعنا زود تر خوب میشه.
از بس شب بیتابی کردم و تا صبح نخوابیدم که مامانی جون ومامان (با اون حالش )منو بردند دکتر،و دکتر بعد از کلی معاینه و چکاب کلی اعلام کرد که هیچ مشکلی ندارم و دارم خودمرو لوس می کنم.البته مامانی جون احتمال می ده که دارم دندون در می یارم.