رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

اخرین اخبار از زمین لرزه ها

زمان وقوع به وقت محلي عرض جغرافيايي طول جغرافيايي عمق بزرگي توضيحات ثانيه:دقيقه:ساعت روز/ماه/سال درجه درجه كيلومتر     ۱۳۹۱/۰۵/۲۲ ۱۱:۱۰:۴۵.۳ ۳۸.۶ N ۴۶.۶ E ۱۸ ۴.۰ ورزقان، آذربايجان شرقي ۱۳۹۱/۰۵/۲۲ ۰۸:۵۵:۲۲.۲ ۳۸.۴ N ۴۶.۸ E ۵ ۴.۰ ورزقان، آذربايجان شرقي ۱۳۹۱/۰۵/۲۲ ۰۳:۳۰:۱۶.۲ ۳۸.۵ N ۴۶.۷ E ۴ ۴.۰ ورزقان، آذربايجان شرقي ۱۳۹۱/۰۵/۲۲ ۰۲:۵۴:۰۲.۰ ۳۸.۵ N ۴۶.۸ E ۴ ۴.۸ ورزقان، آذربايجان شرقي ۱۳۹۱/۰۵/۲۲ ۰۰:۲۲:۴۳.۴ ۳۸.۶ N ۴۶.۸ E ...
22 مرداد 1391

خدایا راضیم به رضای تو

سلام این پست رو جهت اطلاع دوستهای مهربونمون می اریم تا بدوند که ما سالمیم و نگرانمون نباشند ،اخه دیروز بعد از ظهر زلزله شدیدی تبریز و اطراف تبریز رو لرزوند طوری که استانهای اطراف تبریز هم لرزیدند  خدارو شکر ماها همه سالمیم و با این که زلزله خیلی شدید بود خسارت مالی و جانی نداشتیم و شب رو هم با وجود سه لرزه شدید بدون مشکل سپری کردیم. البته منظورم از سالم بودن سلامت خونوادهی خودمونه و اشناها که ازشون خبر گرفتیم وگرنه خیلی ها دیشب اواره و زخمی و حتی تسلیم مرگ شدند.خدا به همشون صبر بده دوستهای گلمون برای همه دعا کنید برای اون هایی که تو این شبهای عزیز زلزله سقف خونشون رو ویرون کرد ،برای همه اونهایی که عزیزانشون رو تو این لرزه ها از دست ...
22 مرداد 1391

با تو هیچ دردی ندارم

سلام جیگمل مامان قربونت بشم که لین همه شیطون و شیرینی ،عزیزم این روز ها از بس شیطون شدی که گاهی کم میارم ،مث ووروجک ها همش میری این طرف و اون طرف و از وقتی که از خواب بیدار میشی همش راه می ری تا خسته بشی و بخوابی البته خوابت هم خیلی سبکه و نیم ساعته بیدار میشی و همچین شارژ و شادابی که انگاری 3 ساعت بود که خوابیده بودی خلاصه که همه ی وقت مامان رو پر کردی و من با اشتیاق و جون و دل برات وقت می زارم و حتی بعضا احساس می کنم ثانیه هارو برای بودن با تو کم میارم دوست دارم و نمی خوام حتی لحظه ای ازت دور باشم وقتی می خوابی چند دقیه اول خوشحال میشم که می تونم به کارهام برسم ولی بعد چند لحظه همش دعا دعا می کنم که زود بیدار بشی و باز هم شروع کنی به شیطون...
21 مرداد 1391

همه ی وقت مامانی رو گرفتم

سلام ،ما باز هم دیروز مهمون داشتیم اخه دیروز دایی جونام اومده بودند خونه ی ما و خیلی بهمون خوش گذشت و امروز که رفتند من خیلی ناراحت شدم خودم رو چسبونده بودم به دایی هادی و از پاهاش گرفته بودم که نره و اخر سر هم مامانی به زور جلو در من رو از دایی جدا کرد و الان هم بعد از کلی گریه پشت سر دایی ها و بهونه گیری لالا کردم ،اگه خونه ی مامانی جون اینها نزدیک بود من حتما با دایی می رفتم اونجا اخه من مامانی جون و بابایی جونم رو خیلی دوست دارم و دلم زود زود براشون تنگ میشه دیشب که داشتم عکس های مامانی جون رو نگاه می کردم تا می خواستند عکس هارو بردارند گریه می کردم اخر سر هم عکس مامانی جون رو بوسیدم. مامانیم خیلی دلش می خواد که زود زود بیاد و اپ کنه و...
14 مرداد 1391

عکس های رادین تو ارومیه

 جیگر طلای مامان این لحظه ای یه که قدم گذاشتیم تو باع بابای جون و شما همین که از ماشین پیاده شدیم با دیدن شلنگ اب خود رو بهش رسوندی و این سر اغاز شیطونیات بود   اگه می خواهید عکس های من رو که مامان تو ارومیه ازم گرفته رو ببینید لفطا تفریش بیارید ادامه  اینجا چند دقیقه بعد از رسیدن به باغ بابایی جونه که تحمل نکردی تا اب استخرت کمی گرم بشه و با جیغ و دادو بیداد خواستی که لباسهات رو در بیاریم و بری تو اب البته دست بابایی و مامانی جون درد نکنه که تو اب استخرت یه کتری اب جوش ریختند تا کمی ابش ولرم بشه خاله ها نترسید لبم اوف نشده دارم البالو می خورم و رنگ قرمز رو لبها اب البالو هستش نه خون این هم عکس استخر ابی...
11 مرداد 1391

تقدیم به عشقم

تو معنای تمام واژه های منی برای عاشقانه هایم به دنبال واژه             می کردم........ تو باز هم در من ظهور می کنی ...تو باز هم  مرا به دنیای خود               می بری............ تو بازهم مثل همیشه به اوج می بری ............به نا کجا لبخند که می زنی پرنده ی دلم بال بال می زند.... با این دل پر بریده              چه کنم؟......... می خواهم از انجایی بگویم که نگاهم در نگاهت حل شد.......من عاشق تر شدم و عاشقانه ای ابستن....در نا کجای ذهنم تو اردو زدی......دلم که دیگر ملک خصوصی توست....و من نوشتم   ...
11 مرداد 1391

سالگرد ازدباک مامان و بابا

سلام ظهرتون به خیر دیروز سالگرد ازدباک مامان و بابا بود و این دو تا مرغ عشق خیلی خوشحال بودند چون امسال دومین سالگرد ازدواجشون بود که سه نفره بودند و به قول مامان  یه فرشته یعنی من هم کنارشون بودم ،من خیلی خوشحالم که بابا و مامانم با هم ازدباک کردند و شدند مامان و بابای من خیلی دوسشون دارم و از خدا می خوام که هر روزهر روز عشق بین ما رو بیشتر و بیشتر بکنه. 8800000000000000 این عدد هارو که می بینید من نوشتم اخه مامان که داشت تایپ می کرد زود خودم رو رسوندم اخه کارم تموم شد اخه داشتم گرد گیری می کردم و موقعی که خودم رو رسوندم دیگه اجازه نمی دادم مامان تایپ کنه و دکمه هارو فشار می دادم تا این که این اعداد رو زدم و ما مان خوشش اومد و...
11 مرداد 1391

شیرین عسلی جیگر من

شیرین بودی و شیرین تر شدی  از بس شیرین که به نظرم عسل در برابر شیرین شما تلخه،وروجکم از بس کارهای شیرینی می کنی که دلم برات ضعف میره و وقتی شب میشه و می خوابی میگم خدایا زود تر روز بشه تا رادین بیدار بشه و باهم بازی کنیم و بازم برام شیرین کاری بکنه،وقتی از خواب بیدار می شی از بس می بوسمت که کلافه میشی ولی من که دست بردار نیستم و بهت می گم حق اعتراض نداری چون اینها تلافی اون لحظه هایی هست که خواب بودی و من نتونستم ببوسمت. پرنس من جمعه شب رفتیم بیرون و شما برای اولین بار با پاهای نازت تو مرکز خرید قدم زدی و با قدومت همه ی مغازه ها و فروشگاه هارو مزین کردی قربونت بشم که کلی ذوق کرده بودی و دوست داشتی جلوی ویترین همه ی فروشگاهها بایستی و ...
8 مرداد 1391

این جملات را هرگز به فرزندتان نگویید

  این جملات را هرگز به فرزندتان نگویید شاید جالب باشد بدانید که بعضی جملات بی ضرر به نظر می رسند ولی گفتنشان کم کم کودک را دچارخودکم بینی و احساسات منفی می کند. در اینجا شما را با 10 مورد از این جملات نادرست آشنا می کنیم:  گفتن بعضی حرف ها یا نظرات به کودکان تاثیرات بسیار بدی بر ذهن آنها دارد. بعضی از این صحبت ها آنقدر بد هستند که اکثر ما بد بودنشان را تشخیص می دهیم و از گفتن آنها به کودک خودداری می کنیم، مثلا جملاتی مانند "کاش هیچ وقت به دنیا نمی آمدی" یا "ما تو را نمی خواستیم".   ولی شاید جالب باشد بدانید که چیزهای دیگری هم وجود دارد که بی ضرر به نظر می رسند ولی  گفتنشان کم کم&nbs...
7 مرداد 1391