با خبرهای خوب اومدیم
سلام ما اومدی درست که دیر اومدیم ولی کلی خبر خوب براتون داریم که مطمئنیم از شنیدنشون شما هم خوشحال میشید.
اول از همه بهتون مژده بدم که حال دختر خاله مامان نگین خوب شده و از کما بیرون اومده و خدا رو صد هزار مرتبه شکر که حالش رو به بهبودی و دکتر هم بعد از چکاب کلی خبرهای خوبی بهمون داد و گفت که بعد از به هوش اومدن نگران این بود که ورم مغزش که بر اثر شدت ضربه بوده باعث فلج شدن یه قسمت از بدنش بشه که خدارو شکر این مسئله هم منتفی شده و فقط ورم مغزش مونده که اون هم به مرور زمان از بین خواهد رفت و ما از این که خدا یه باره دیگه بزرگی و عظمتش رو به رخ همموم کشید و معجزه اش رو نشون داد و دختر خاله مامان رو به بچه هاش و کل فامیل دوباره هدیه داد ازش سپاس گذاریم و همچنین مدیون شما ها هستیم که دعاهاتون باعث شد تا دل هممون شاد بشه.
خبر خوب دوم این که پنچشنبه یعنی 19 اردیبهشت تولد فرشته بی بال و مهربون خومون یعنی بابایی بود که مامانی براش سنگ تموم گذاشت و با کیکی که خودش درست کرده بود بابایی رو سوپرایز کرد.
خبر خوب بعدی هم مربوط به خودم میشه که تا چند روزه دیگه تبلکم و برای ورود به سه سالگی چیزی کمتر از 4 روز مونده. درسته که امسال مث سال گذشته قرار نیست تبلکم مفصل و پر جمعیت برگزار بشه ولی با این همه مامان در تکاپوی تدارک تولدم و تا جایی که من می دونم 15 تا مهمون داریم و قراره بهمون خوش بگذره.
خوب یه کمی هم از خودم بگم که حسابی شیطون و شیرین زبون شدم طوری که پا تو هر جمعی که میزارم دل از همشون می برم و برام اسفد دود می کنند، بعضی اوقات از بس حرف میزنم که مامانی با همه ی صبر و حوصله ای که یه مامان میتونه داشته باشه خسته میشه و بهم میگه رادین کم حرف بزن سر سام گرفتم برو کمی هم تو اتاقت با اسباب بازییات بازی کن و اون وقته که من دست به کار میشم و از مامان دلجویی می کنم ،میگید چه جوری خوب میگم بهتون، میرم و مامان رو بغل می کنم و سر و صورتش رو چند بار می بوسم و میگم ماما ناز دادین از دانش (رادین کم حرف بزن) ماما باش اوف دادین سیس ( ماما سرش اوف شده رادین هیس) و اون موقعس که مامان با همه ی عشقش بهم زل میزنه و میگه قربونت بشم و محکم بغلم می کنه و چند تا بوس ابدار ازم میگیره و من باز شروع می کنم به شیطنت و بلبل زبونی
امروز مامان تصمیم گرفته بود تا عکس های عید و سفره هفت سین رو هم براتون بزاره که متاسفانه عکس ها گم شدند اخه تو یه اسباب کشی که بابا از سمت دیگه اتاق به سمت دیگه انجام داد و کتاب خونه و میز کامپیوتر رو منتقل کرد کامپیوتر مامانی یه قطعه اش سوخت و وقتی ما می خواستیم مموری دوربین رو خالی کنیم از اونجایی که تب لت مامان با بابایی رفته بود سر کار مجبور شدیم عکس هارو بریزیم تو لپ تاب بابا و ماجرا از همون روز شروع شد و عکس ها غیبشون زد طوری که چند روز پیش که مامان سراغ عکس هارو از بابا گرفت بابایی چند تا عکس که از گوشی و تب لت مامان بلوتوث کرده بود به لپ تابش تحویل مامان داد و گفت همین ها هستند و مامانی برای چند لحظه هاج و واج نگاهش کرد و بعد گفت ولی این ها اون عکس ها نیستند چون تعداد اونها خیلی زیاد بود بهتره که کمی فکر کنی تا یادت بیاد چه بلایی سر عکس ها اومده، ایشاالله که بابا یادش بیاد با عکس ها چیکار کرده و ما بتونیم عکس های عید و سقره هفسین خوشگلمون رو براتونت بزاریم فعلا چند تا عکس مامان زحمتش رو میکشه و براتون میزاره.
این لاله های خوشگل تقدیم به شما گلهای مهربون
این عکس هارو مامان دومین روز عید تو عمارت شهرداری که موزه شده ازم گرفته که فعلا این دوتا موجود بودند و براتون گذاشت اگه به امید خدا بقیه اش هم پیدا بشه مامان براتون میزاره
این عکس ها هم مربوط میشه به روز مادر و روز زن که ارومیه بودیم و بابایی جون زحمت کشیدند و بعد این که با دو دسته گل و هدیه شیرینی یکی برا مامانی جون و یکی برای مامان نگین اومدند خونه برای شام هم بردنمون بیرون و یه جشن برای این دوتا فرشته ( مامانی جون و مامان نگین ) گرفتند
این هم از مامانی جون و بابایی جونم که خود عشقند و خدا عمر با عزت و طولانی بهشون بده ایشاالله
مامانی جون ، بابایی جونم و دایی جونم جای دایی امیر خیلی خالی بود
من و مامان نگینم
این هم کیک تبلک بابا فرهاد که مامان نگین خودش درست کرده بودش
این هم رادین شکلاتی ،دیروز از مامانی کیک خواستم ولی بیشتر ازط این که بخورمش مالیدم به سر و صورتم