محتاج دعاتونیم با خلوص نیت دعا کنید
سلام مهربونها خیلی دلم براتون تنگ شده و و تو این مدتی که نبودیم دلمون براتون لک زده بود و فکرمون همش پیش شما ها بود ولی گرفتاری های روز مره و شیطونی های رادین و از طرفی هم خرابی کامپیوترمون باعث شده بود که نتونیم بهتون سر بزنیم ، رادین که ماشاالله برا خودش یه پا اوستای تب لت و گوشی شده و تا می خواستم با گوشیم یا تبلتم بیام پیشتون اقا سر میرسید و از دستم می گرفتشون و برای این که من نتونم بهشون دست بزنم می زاره رو زمین و می خوابه و سرش رو می زاره روشون و میگه ماما گتی ( رفت) و بعد می گه رادین لالا بعدش هم چشمهاش رو می بنده و خور خور میکنه که یعنی من خوابیدم مزاحم نشو.
تو این مدت اتفاق های خئب برامون زیاد رخ داد ولی یه اتفاق بد و ترسنا شیرینی همه ی روز های خوب رو به کاممون تلخ کرده البته نمی خواستم بعد این همه مدت که نبودیم با یه خبر بد بیام سراغتون ولی چون می دونم دلهاتون پاکه و اگه همه باهم دعا کنیم خدا صدامون رو میشنوه و به خاطر دل پاک تک تکتون جوابمون رو می ده.
هفته پیش دختر خاله من(مامان نگین ) که تو ماشین تو یه خیابون شیب دار نشسته بوده و منتظر بوده که همسرش از نانوایی بیاد تا باهم برن به خونه یهو احساس میکنه که ماشین داره حرکت میکنه و متوجه میشه که پسر شیطون 6 ساله اش دنده و ترمز دستی رو انگولک کرده و ماشین داره تو سراشیبی میره و رفته رفته هم داره سرعتش بیشتر میشه و از ترس هول میکنه و تنها چیزی که به ذهنش میرسه اینکه در رو باز کنه و پسرش رو بنداز بیرون و دختر 3 ساله اش رو هم محکم بغل میکنه و ماشین با سرعت میره و می افته تو یه گودال عمیق کع خاکبرداری کرده بودند برای ساخت یه مجتمع
ماموران اتشنشانی و امداد که میرسند و ماشین مچاله شدرو بیرون میارند به زور دست های مامان رو باز می کنند و دختر بچه رو که سالم سالم بوده بیرون میارند و پسر و پدر هم با بهت شاهد این صحنه دلخراش اند ولی مامان چی که سرش ضربه خورده و الن تو کماست بیایین همه باهم از خدا ی مهربون بخواییم که خودش معجزه کنه و به خاطر دوتا فرشته معصوم مامانشون رو بهشون برگردونه تا از نوازش های دست مادر و مهر بی پاین مادری بی نصیب نشند.بیایین باهم از خدا بخواییم که خونه دوتا فرشته بی وجود مادر نشه و غم تو خونه و دلهاشون خونه نکنه.بیایید همه باهم از خدا بخواییم که به همهی مریض ها شفا بده و هیچ بچه ای رو از داشتم نعمت پدر و مادر بی نصیب نکنه.
من از وقتی که تلفنی ماجرارو شنیدم تا فردا صبحش که برم بیمارستان از بس گریه کرده بودم که چشام شده بود کاسه خون و تو بیمارستان هم وقتی خودش رو اروم و بی حرکت با کلی دستگاه که بهش وصل بود دیدم و یه گوشه هم پسر و دخترش رو که با چشمهای بیقرارشون داشتند به بقیه نگاه می کردند دیدم حالم بد شد وای که چه قد سخت بود وقتی مبین 6 ساله همش گریه می کرد و می گفت مامان ببخش من دیگه شیطونی نمی کنم و ثمین 3 ساله هر کی رو که می دید می پرسید پس مامانم کی از خواب بیدار میشه.
من و بابا فرهاد چند تامتخصص خوب که از دوستاموند بردیم با سرش و به متخصصی هم که تحت نظرش سپردیم که هر کاری از دستش بر میاد براش بکنه و امروز هم که زنگ زده بودم تا با یکی از دکترهاش صحبت کنم بهم گفتش که خدارو شکر نصبت به روزی که اوردنش خیلی بهتره و تونسه به بعضی از تستهای پزشکی عکس العمل نشون بده ولی بازم هنوز خطر تهدیدش میکنه و از همتون می خواب با خلوص نیت برای دختر خاله ام که ازارش به یه مورچه هم نرسیده دعا کنید ایشاالله که دعا هامون مستجاب بشه و من بیام خبر خوب بهبودیش رو بهتون بدم.