جوجه طلای شیطون
سلام خاله های مربون ظهر پنچشنبتون بخیر ما برگشتیم ، البته زیاد تو ارومیه نمندیم و فردای تعطیلات برگشتیم خونمون ولی یه روز بعد اومدنمون از تهران مهمون داشتیم و چند روزی سر گرم اونها بودیم و این بین من هم بیکار ننشستم و حسابی شیطنی کردم ،این روز ها همه ی وقت مامان رو می گیرم طوری که فقط می تونه به کارهای خونه برسه و دیگه نمی تونه بیاد پای نت اخه چند روزیه که خودم با اجازه خودم ساعتهای خوابم رو تغیر دادم و ظهر ا بیشتر از نیم ساعت نمی خوابم و شب ها هم بیداری رو به ساعت 1.30 تا 2 نصف شب رسوندم و صبح ها هم از کله سحر بیدارم اخه دیگه مرد شدم و احساس مسئولیت می کنم و تا بابا پاش رو از خونه می زاره بیرن من هم بیدار میشم طوری که...
نویسنده :
مامانی نگین وبابایی فرهاد
16:14